سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که ما اهل بیت را دوست بدارد و محبّتما در دلش تحقّق یابد، چشمه های حکمت بر زبانش جاریمی شود. [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :30
بازدید دیروز :142
کل بازدید :2029606
تعداد کل یاداشته ها : 1984
102/12/29
8:0 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، موت همانند حیات از مخلوقات الهی است.(ملک، آیه 2) پس وجود دو حالت دارد که شامل موت و حیات است. بنابراین، موت و مرگ به معنای عدم وجود نیست، بلکه به معنای «عدم حیات» است؛ زیرا حقیقت حیات، ظهور وجود در مراتب تنزلات نوری و تجلیات آن در نشئات و عوالم هستی است؛ و موت نیز چیزی جز رفتن ظهور به بطون نیست؛ پس این گونه نیست که موجود در هنگامه موت که حیات خویش را از دست می دهد، از وجود به عدم رفته باشد؛ بلکه از ظهور به بطون رفته است.

به سخن دیگر، انوار الهی در عوالم و نشئات دارای تجلیاتی است که مرتبه ظهور «مُلکی» آن در هر نشئه و عالمی، حیات نام دارد، و انتقال از ظهور به بطون یا همان انتقال از نشئه ملک به ملکوتی از ملکوت های نشئات عالم، به معنای موت است.

به عنوان نمونه انتقال ظهور ملکی انسان از عالم دنیا به بطون عالم ملک که همان ملکوت برزخ است، مرگ و موت نامیده می شود؛ هم چنین انتقال از نشئه برزخ به عالم قیامت در مرحله ای نوعی انتقال از ملک برزخ به ملکوت عالی تر است که آن نیز بازگشت به بطون است.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، این موت یعنی انتقال از نشئه ای به نشئه ای و از ظهوری به بطونی بیش تر از دو «موت» نیست که به دنبال آن دو «احیاء» خواهد بود(غافر، آیه 11)؛ یعنی به دنبال اماته ای در عالم دنیا، احیایی در عالم برزخ به شکلی دیگر ایجاد می شود و چیزهایی که اینجا ظهور داشت به بطون رفته و چیزهایی دیگر به ظهور می رسد؛ سپس در عالم برزخ نیز اماته ای خواهد بود و بطونی انجام می شود و دوباره احیایی می شود و ظهوری دیگر در قیامت رخ می دهد. پس از آن دیگر نیازی به انتقال از نشئه ای به نشئه ای دیگر نیست؛ زیرا تکامل در آخرت به شکلی دیگر است که دیگر نیازی به انتقال به موت نیست؛ از همین روست که ملک موت به بطون می رود و خود مرگ و موت را می چشد و در آخرت به شکل «حیات محض» ظهور می کند.(عنکبوت، آیه 64) از همین روست که بر خلاف دنیا و عالم برزخ که مرگ و حیات و اماته و احیایی است، در آخرت در بهشت و دوزخ این گونه نیست، بلکه حیات محض در آن جاست. البته برای اهل بهشت حیات محض و برای اهل بهشت نوعی حیات «نه مرگ و نه حیات» است.(اعلی، آیه 14)


  
  

اخلاص به معنای تصفیه عمل از هر شائبه ای و خالص کردن آن برای خدا است؛ خواه شائبه رضای خود باشد یا رضای مخلوقات دیگر.

البته برای اخلاص همانند ایمان و تقوا دارای مراتب و درجات متعددی است و اخلاص نیز دارای شدت و ضعف است؛ زیرا وقتی انسان بخواهد عمل خویش را از هر چیزی غیر الله پاک و پاکیزه کند و تنزیه نماید، این غیر الله می تواند شامل خواهش های نفسانی انسان حتی پاداش عمل در دنیا و آخرت نیز باشد. پس یکی از مراتب اخلاص آن است که انسان در هنگام عمل خواهش نفسانی خویش از پاداش در دنیا و آخرت را نیز کنار نهد و عمل خویش را نیز از آن پاک و پاکیزه سازد. پس با ندای بلند فریاد می زند: « گر مخیر بکندم به قیامت که چه خواهی / عشق ما را بس و نعمت فردوس شما را» البته این فریاد را در دنیا دارد نیز که آثار آن در قیامت خود را بروز و ظهور می کند.

البته فراتر از این آن است که انسان در عالی ترین سطح مرتبه اخلاص آن است که بنده نه خود را می بیند و نه عبودیت خود را و نه عالم و اهل آن را، بلکه در مشاهده ربوبیت الهی از حدّ عبودیت تجاوز نکند و تنها «العبد» بودن را می بیند. در این شرایط انسان به همان حقیقتی می رسد که خدا از او خواسته است: الا لله الدین الخالص.(زمر، آیه 3) در چنین خلوصی بنده نه غیر خدا می بینند و نه خودش را، بلکه فانی در عبودیت و بندگی است و حتی بندگی و عبودیت خویش را در هیچ حالی حتی عبادت نمی بیند، بلکه هر چه است خدا است. پس عبودیت آنان به تفکر و رویت نیست، بلکه عبودیت آنان به «تجلی» است، چنان که پیامبر(ص) در مقام «عبده» در اسرای الهی و معراجش در نماز به نمایش گذاشت.


  
  

بسم الله الرحمن الرحیم

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، در امور مهم اساسی امت، احکام صادره از سوی رهبری فصل الخطاب است. بنابراین، اگر رهبری با امت مشورت می کند، در نهایت این رهبری است که تصمیم نهایی را گرفته و با عزم بر عمل و توکل بر خدا کارش را انجام می دهد.

از نظر قرآن، مرجعیت در تنازعات اجتماعی با رهبری است؛ زیرا رهبری معصوم(ع) با اتصال به خدا از عالم غیب آگاهی داشته و احاطه علمی دارد، و اما رهبری غیر معصوم در عصر غیبت با مراجعه به آموزه های وحیانی اسلام از قرآن و سنت و سیره اهل بیت(ع) احکام نهایی را صادر می کند تا از هر گونه هرج و مرج سیاسی و اجتماعی جلوگیری کند؛ زیرا بدون حکم نهایی و فصل الخطاب، هیچ امری به غایت نمی رسد.

خدا در قرآن بیان می کند حکومت و دولت را به کسانی سپرده که دارای حکمت علمی و عملی و فصل الخطاب هستند. خدا درباره حضرت داود(ع) می فرماید: و شددنا ملکه و آتیناه الحکمه و فصل الخطاب؛ ملک و حکومتش را استوار ساختیم و به او حکمت و منصب داوری و قضاوت دادیم تا سخنش فصل الخطاب و حکم نهایی باشد.(ص، آیه 20)

هر چند که فصل الخطاب در قضاوت و داوری میان افراد خودش را نشان می دهد، اما در مسائل اجتماعی – سیاسی نیاز است که پس از مشورت «عزم» کرد و حکم نهایی را صادر کرد و امت را به سمت و سویی هدایت کرد. این امر در میدان جهاد نیز خودنمایی می کند؛ زیرا فرماندهی لازم است تا حکم را بر حمله یا عقب نشینی و مانند آنها صادر کند یا در باره امور جنگی سخنش «فصل الخطاب» باشد.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، همان گونه که پیامبر(ص) در مقام حکومت قضایی یا سیاسی و اجتماعی یا فرماندهی نظامی یا فرماندهی اقتصادی حکم و فرمانی را صادر کرد، دیگران اختیاری نخواهند داشت؛ زیرا با فرمان رهبری دیگر جایی برای شک علمی و تردید عملی نیست: و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا؛ و هیچ مرد و مومنی را نرسد هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را حکم کند برای آنان در کار خودشان اختیار باشد و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند یقینا به صوری آشکار گمراه شده است.(احزاب، آیه 36) هم چنین در امور سیاسی – اجتماعی یا قضایی یا نظامی نیز وقتی حکمی صادر می شود برای هیچ کسی اختیاری نیست تا بر اساس نظر و رای خویش عمل کنند، بلکه می بایست بر اساس رای و نظر رهبری عمل کنند؛ زیرا معصوم هستند و حکم آنان حکم الله و اطاعت ایشان عین اطاعت خداست.(آل عمران، آیات 32 و 132)

البته از نظر آموزه های وحیانی قرآن، در شرایط غیبت معصوم(ع) کسانی که دارای شرایط باشند، مسئولیت را به عهده می گیرند. مهم ترین ویژگی رهبری در عصر غیبت، عدالت عملی؛ یعنی همان عدالت قسطی است که در زندگی و افکار و رفتارش به نمایش گذاشته می شود؛ یعنی کسانی که «قوامین بالقسط و شهداء لله» و «شهداء لله و قوامین بالقسط»(مائده، آیه 8؛ نساء، آیه 135) هستند؛ زیرا یکی از مهم ترین فلسفه ها و اهداف از ارسال انبیاء و رسولان و انزال کتب آسمانی، اقامه عدالت قسطی و قیام توده های مردم برای اقامه آن است.(حدید، آیه 25) پس اگر کسی بتواند در چارچوب دین اسلام و شرایع آن، عدالت قسطی را اقامه کند، می تواند در عصر غیبت با حکم ولی عصر(ع) که برای عموم فقیهان دارای شرایط صادر شده، مسئولیت رهبری امت را به عهده گیرد.

به نظر می رسد که در عصر غیبت از میان گروه «قوامین بالقسط شهداء لله» و «شهداء لله قوامین بالقسط» کسی که مشهور بدان است و در عمل وارد میدان شده، مسئولیت رهبری امت را به عهده می گیرد و در مقام حاکم شرع وارد میدان عمل اجتماعی – سیاسی می شود تا عدالت قسطی را در میان امت اجرایی کند.

البته برخی بر این باورند که مسئولیت رهبری همان گونه که در امر تقلید به «اعلم» علمی تعلق می گیرد، در امر رهبری اجتماعی – سیاسی امت نیز به عهده اعلم در علم شریعت است، ولی حقیقت این است که «اعلم» علمی بدون مدیریت، تقوای علمی، شجاعت، تدبیر، تعهد در میدان عمل، هیچ ارزشی ندارد؛ از این رو، همانند آن عالم که از وی پرسیدند: اعلم کیست؟ باید گفت: ببینید «عَلَم» دست کیست؟ زیرا کسی که پرچم را در میدان سیاست و تدبیر امور اجتماعی به دست گرفته و میدان دار است، اوست که می تواند امت را به عنوان امام، رهبری کند.

باید توجه داشت که اولی الامر (ع) که همان معصومان از اهل بیت عصمت و طهارت هستند، خود تابع شریعت پیامبر(ص) و سنت و سیره او هستند؛ از همین روست که آنان در امر اجتماعی – سیاسی با آن که مسئولیت امامت را به عهده دارند، ولی خود برای حل و فصل به پیامبر(ص) و خدا مراجعه می کنند. از همین روست که خدا با آن که اطاعت از معصومان(ع) را به عنوان اولی الامر، در امتداد اطاعت از خود و رسول الله قرار داده است، اما در تنازعات از آنان خواسته است تا به خدا و رسول الله(ص) ارجاع دهند؛ در حقیقت معصومان(ع) با آن که خود دارای مرجعیت و فصل الخطاب هستند، اما در تنازعاتی که میان امت با اولی الامر(ع) ایجاد می شود لازم است تا به سنت و سیره پیامبر(ص) مراجعه شود که امیرمومنان امام علی(ع) نیز این گونه عمل می کرد و حتی در شروط امامت وخلافت خویش گفته است که او به سنت و سیره پیامبر(ص) مراجعه می کند و حاضر نیست به هیچ سنت و سیره دیگری مراجعه کند. بر همین اساس، وقتی در این امر با اهل شورا مخالفت می کند که جز به سیره و سنت رسول الله(ص) برای حل منازعات رجوع نخواهد کرد، اهل شورا، خلافت او را نپذیرفته و به سومی تفویض کردند.

براین اساس می توان گفت که رهبری در امر اجتماعی – سیاسی می بایست ملاک و معیار را سنت و سیره پیامبر(ص) قرار دهد؛ اما این بدان معنا نیست که رهبری خواه اولی الامر(ع) یا دیگران از عالمان و فقیهان اسلامی، دارای فصل الخطاب نیستند؛ زیرا بدون فصل الخطاب بودن نمی توان جامعه و امت را رهبری و مدیریت کرد و جامعه را در مسیر کمالی قرار داد؛ زیرا در هر امری لازم است تا حکم نهایی صادر شود ، و گرنه بدون فصل الخطاب، منازعات و مشاجرات اجتماعی – سیاسی همانند قضایی و نظامی استمرار یافته و به غایتی نمی رسد که در آن قرار گیرد. بنابراین، برای استقرار امر اجتماعی لازم است تا رهبری دارای مقام «فصل الخطاب» باشد؛ زیرا یکی از لوازم رهبری و ملزومات اساسی آن، دارای بودن مقام «فصل الخطاب» است. از همین روست که فصل الخطاب برای هر رهبری از معصوم و غیر معصوم ثابت است و این چیزی است که عقل فطری در نفس مستوی و معتدل و قلب سالم آن را کشف می کند و نقل وحیانی آن را امضا و تایید کرده است(ص، آیه 20؛ احزاب، آیه 36)؛ زیرا از نظر قرآن، شریعت را عقل فطری و نقل وحیانی کشف می کند و هر دو مطابق هم هستند.(روم، آیه 30) پس هر کسی بر اساس عقل فطری و نقل وحیانی عمل کند اهل نجات خواهد بود و در زندگی دنیوی و اخروی از مشکلات دوزخ می رهد.(ملک، آیه 10)


  
  

بسم الله الرحمن الرحیم

مومنان کارهای نیک و اعمال صالح بسیاری را انجام می دهند، ولی آن چه از نظر آموزه های وحیانی قرآن مهم است، تنها انجام عمل صالح با اخلاص، نیت صالح و تقوا به قصد تقرب الی الله نیست؛ زیرا همه اینها در صحت عمل صالح نقش دارد، ولی آن چه موجب قبولی و به یک معنای دقیق انسان ساز است و ملکات و شاکله شخصیتی و هویتی انسان را می سازد و انسان را در مقام «صبغه الله»(بقره، آیه 128) و «متالّهین» قرار می دهد و خلیفه الله را برایش جعل می کند، عملی است که از «متقین» صادر می شود.(مائده، آیه 27)

البته از نظر قرآن، هر عمل صالح می بایست در چارچوب دین و شریعت انجام شود که عقل فطری در نفس مستوی و معتدل و قلب سالم و نقل وحیانی معتبر چون قرآن و سنت و سیره معصومان(ع) آن را کشف می کند. چنین عملی صالح با همه ارزشی که دارد تا زمانی که انسان ساز نباشد و در حقیقت با انسان تا قیامت همراه نشود، مشکلی از انسان را حل نمی کند. از همین رو، لازم است تا انسان هر عمل صالح را به یک معنا تا روز قیامت با خود ببرد که در اصطلاح قرآنی از آن به «جاء بالحسنه» یاد شده است.(انعام، آیه 160؛ نمل، آیه 89؛ قصص، آیه 84) از آن رو، آوردن حسنات با خود تا روز قیامت مهم است که بسیاری از مردم اعمال نیک و حسنات خویش را با اموری چون اذیت، منت و مانند آنها «احباط»(حجرات، آیه 2؛ مائده، آیه 5؛ هود، آیه 16؛ آل عمران، آیه 22؛ محمد، آیات 28 و 32)  یا «ابطال» و باطل می کنند.(بقره، آیه 264)

خدا به صراحت می فرمایدیَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ؛ ای مومنان صدقات خودتان را با منت و اذیت ابطال مکنید همانند کسی که مالش را برای ریاکاری در میان مردم انفاق می کند و ایمان به خدا و روز آخرت نمی آورد.(بقره، آیه 286)

یکی از آموزه های وحیانی اسلام برای حفظ و صیانت اعمال صالح و بردن آن تا روز قیامت به سلامت، ودیعه گذاری آن در نزد خدا و معصومان(ع) است. به عنوان نمونه در دعای معراج که از رسول الله(ص) نقل شده این عبارت آمده است: اللهم استودعک نفسی و روحی و مالی و اولادی و جمیع ما انعمت علی فی الدین و الدنیا و الاخره انه لایضیع صانیتک یصونک و محفوظک و مامولک و لایجیرنی احد منک و لن اجد من دونه ملتحدا؛ بار خدایا به عنوان ودیعه به تو می سپارم نفس، روح، مال، فرزندانم و تمام چیزهایی که به من نعمت دادی در دین و دنیا و آخرت؛ زیرا صیانت تو از آن چه تو صیانت می کنی و حفظ تو و خواسته تو ضایع نمی شود و مرا جز تو کسی نمی تواند در پناه خویش در آورد و پناهی دهد و در آرامش نگه دارد.

بر همین اساس، یکی از فقرات در بسیاری از ادعیه و زیارت نامه ها، ودیعه گذاری در قالب «استودعک» است تا چیزهایی که به عنوان عمل صالح از قول و فعل می گوییم و انجام داده یا بدان گواهی و شهادت را در نزد خدا و معصومان(ع) به ودیعه می سپاریم تا از هر گونه «احباط» و «ضایع» شدن در امان بماند.

از جمله این ها می توان به زیارت نامه برای امامزادگان اشاره کرد که در آن جا عرضه می داریم: و ها انا ذا استودعک دینی و امانتی و خواتیم عملی و جوامع املی الی منعهی اجلی؛ و من اکنون به تو به عنوان ودیعه می سپارم دین و امانت و سرانجام کارها و همه آرزوهایم را تا پایان عمرم.(مفاتیح الجنان، زیارت برای امامزادگان)

از امام باقر(ع) نیز روایت شده که برای ایمنی از شر درندگان و مانند آنها این دعا را بخوانید که در متن آمده است: اللهم انی استودعک دینی و نفسی و دنیای و آخرتی و اهلی و مالی؛ بار خدایا به تو می سپارم دین و نفس و دنیا و آخرت و اهل و مال خودم را در نزد تو.(مفاتیح الجنان، دعای برای ایمنی از شر درندگان)  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان تا زمانی که نمرده به سلامت نگذشته است؛ زیرا هر زمانی این احتمال است که سلامت تن و روان و دین و ایمان از دست برود، چنان که برای بلعم باعورا و سامری این چنین شد و خیلی از افراد مومن که در صف جهاد با پیامبر(ص) سیف الاسلام بودند، در نهایت عاقبت به خیر نشدند و به نیش زهرآهگین ابلیس به دوزخ رفتند. از این روست که سه مرحله از مراحل زندگی انسان بسیار مهم است که در آن سلامت جسم و جان و تن و روان داشته باشد؛ هنگامه تولد، مرگ و رستاخیز.(مریم، آیات 15 و 47)

زندگی انسان در دنیا همانند بازی «مار و پله» است که گاه با آوردن شش و قرار گیری در خانه چون زیارت کربلا و امام حسین(ع) انسان پله های ترقی را می پیماید و گاه این اعمال چنان زیاد است که به سرعت به خانه های پایان بازی می رسد و در اوجی قرار می گیرد که می توان آن را بسیار عالی و متعالی دانست، اما همان گونه که در بازی مار و پله است، در خانه 98 شیطان نشسته و نیش خویش را می زند و شما را ساقط کرده و گرفتار هبوط به خانه های اول می کند. انسان تا در خانه 99 وارد نشده باشد که خانه دیدار با اهل بیت عصمت و طهارت هنگامه احتضار است، این احتمال دارد که گرفتار نیش مار شیطنت شیطان شود. اما اگر به خانه 99 در آید به عالم دیگر به سلامت می رود. بنابراین، عبودیت و بندگی تا زمانی که «الیقین» یعنی مرگ را درک نکرده می بایست ادامه یابد و هماره خوف نیش مار را داشته باشد. از همین رو، گفته می شود: فاعبد ربک حتی یاتیک الیقین؛ پروردگارت را عبادت کن تا یقین در مقام مرگ به تو برسد.(حجر، آیه 99)

بنابراین، اگر انسانی بخواهد اعمال صالح خویش را به سلامت به عالم قیامت و رستاخیز ببرد، می بایست آن را به ودیعه در نزد خدا و معصومان(ع) بسپارد و به سخن دیگر «ذخیره علوی» یا «ذخیره مهدوی» و مانند آنها بکند؛ زیرا انسان ها ممکن است که با اعمال صالح به مقامات عرفانی و بصیرتی دست یابد که سامری و بلعم باعورا به آن دست یافته اند، اما آنان کسانی بودند که به جنگ خدا و دین اسلام و پیامبران رفتند و به بت پرستی دامن زدند و مردم را به گوساله پرستی دعوت کردند یا در کنار فرعون به جنگ موسی(ع) رفتند.(اعراف، آیه 175 و 176؛ طه، آیه 96)

پس انسان ها هماره در معرض خطر سقوط و هبوط هستند و می بایست «نفس» ، «روح»، «خواتیم عملی»، «دین»، بلکه حتی «دنیا» و نعمت های الهی در اختیار را در دستگاه خدا و معصومان(ع) به ودیعت بگذاریم تا دزدی چون ابلیس آن را نرباید و به وسوسه شیطانی آن را به منت و اذیت ابطال و احباط نکنیم.(بقره، آیه 286)

پس از نظر آموزه های وحیانی اسلام نه تنها اعمال صالح و خاتمه کارهای نیک خویش را به ودیعه در نزد خدا و معصومان(ع) بگذاریم تا در قیامت تحویل بگیریم، بلکه «نفس» و «روح» خویش را به ودیعت بسپاریم و هیچ اعتمادی به کمالات نفسانی و روحانی خود نداشته باشیم؛ زیرا ابلیس با همه کمالات خود در دام سقوط عجب و تکبر گرفتار شده و بسیاری از اهل بصیرت از جمله سامری و بلعم باعورا و بلکه بسیاری از اصحاب پیامبر(ص) گرفتار شدند و روح خویش را به شیطان فروختند و در نهایت از ولایت الهی به ولایت طاغوت و از حزب الله به حزب شیطان در آمدند و به سلامت از دنیا به آخرت نرفتند.


  
  

بسم الله الرحمن الرحیم

ضرب المثل فارسی می گوید: چاه مکن بهر کسی / اول خودت بعدا کسی. هم چنین گفته می شود: چاه کن همیشه ته چاه است. البته غیر از این نیز می توان ضرب المثل هایی عبرت آموز دیگری را یافت که همگی آنها همین مفهوم را به مخاطب منتقل می کند و هشدار می دهد دام گذاری برای دیگران و بدی در حق آنان، پیش از آن که به دیگران ضرر و خسران وارد کند، به خود بدکار ضرر و زیان می رساند؛ زیرا خردمندان و عاقلان به تجربه یافته اند که «حسود هرگز نیاسود» و «دیگرآزاری چیزی جز خودآزاری نیست.»

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، یکی از سنت های الهی حاکم بر روابط اجتماعی آن است که «مکر بد خود مکار را در «محاق» می برد.» پس کسی که مکر و نیرنگ بد و زشت می زند تا کسی را در دام مکر خویش گرفتار آرد، چنان خود در دام خویش گرفتار می آید که راهی برای رهایی نمی یابد؛ زیرا چنین رفتاری زشت، همانند تنیدن تارها به دور خویش است، چنان که کرم ابریشم تار بر دور خویش می تند و در آن گرفتار می آید. البته کرم ابریشم برای فرآیند دگردیسی و تبدیل از حالت کرم به حالت پروانه ناچار است تا خود را در پیله خویش مدتی نهان سازد تا از گزند آسیب در امان نگه دارد، اما مکار به توهم گزند به دیگران دام مکر خویش را می تند، ولی خود در آن گرفتار می آید؛ خدا به صراحت در بیان روشنی به سنت الهی حاکم بر روابط اجتماعی اشاره می کند و می فرماید برخی از مردم مدعی دروغین هستند و می گویند اگر شرایط مناسبی داشتند بهتر از همگان عمل می کردند؛ مثلا می گویند اگر پیامبری انذاردهنده از قوم خویش داشتند، به سخنان او گوش داده و حرف شنوی داشتند و بهتر از دیگران در طریق هدایت قرار می گرفتند؛ اما وقتی چنین شرایطی فراهم می آید، به سبب «تکبر» باطنی و استکبار ظاهری، نه تنها ایمان نمی آورند بلکه از ایمان گریزان می شوند.

این افراد در حقیقت رفتارهای زشت خویش را به اموری توجیه می کنند تا بتوانند عذر و بهانه ای داشته باشند. در ضرب المثل های فارسی آمده «عروس رقص کردن بلد نیست، می گوید: تالار خانه کژ است.» در حقیقت آنان دنبال بهانه جویی هستند تا کاری را نکنند؛ یعنی کسی که نخواهد کاری را انجام دهد، هزار اما و اگر و شرط می گذارد که اگر همه آنها نیز فراهم آید دنبال هزار و یکمین آن می رود تا کاری را انجام ندهد.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، چنین بهانه جویی چیزی جز «مکر السییء» یعنی نیرنگ و فریب زشت و بد نیست که شخص با بهانه جویی بخواهد کاری خوب و نیکی را انجام ندهد؛ اینان گمان می کنند با چنین شیوه و روشی بهانه ای معقول و مقبول فراهم آورده اند؛ اما در حقیقت سر خودشان را شیره می مالند. چنین اشخاصی در دام مکر زشت و بدخویش گرفتار می آیند و آنان را به سرانجام شوم و پلید می کشاند؛ زیرا سنت های الهی حاکم در هستی غیر قابل «تبدیل و تحویل» است و هر کسی «مکر ورزد در آن افتد.» از همین روست که خدا می فرماید: «لا یحیق مکر السیئ الا اهله؛ مکر زشت و بد جز اهلش را در محاق نمی برد.» (فاطر، آیه 43) بنابراین، اگر مکاران بدکار و زشت کار نگاه دقیق و عبرت بین به حوادث و رخدادهای تاریخی پیرامون خویش می کردند، می دانستند که با چنین مکاری به خود آسیب می رسانند نه به دیگری؛ زیرا افرادی قوی تر و زرنگ تر در طول تاریخ بوده اند که گمان کردند می توانند خدا را دور بزنند، در حالی خود دور خوردند و با مکر خود خدا را عاجز و ناتوان نکردند، بلکه خودشان را عاجز کردند(فاطر، آیه 44)؛ زیرا حتی اگر مکر مکاران کوه ها را جا به جا کند و به زوال ونابودی بکشاند، در برابر مکر الهی چیزی نیست؛ زیرا خدا خیرالماکرین است و بهترین و برترین مکر را در پاسخ مکر مکاران می زند که هیچ راهی گریزی برای مکاران نماند.(ابراهیم، آیات 45 و 46)


  
  

واژگان قرآنی را می بایست در چارچوب «تنزلات» فهم کرد؛ به این معنا که هر واژه ای گویی در عوالم و نشئات گوناگون ظهوری یا ظهوراتی دارد. پس همان طوری که کلمات وجودی تکوینی، از عالم امر تا خلق دارای تنزلات و ظهوراتی است، باید درباره کلمات قرآنی نیز چنین تصوری را داشت و گفت: «صورتی در زیر دارد آن چه در بالاستی.»

از آن جایی که عوالم کلمات تکوینی دارای هفت آسمان اصلی و هفت زمین اصلی مثل آسمان هایش است که امر الهی در آن تنزل می یابد(طلاق، آیه 12)، هم چنین در عالم کلمات تدوینی قرآن نیز چنین شرایطی تحقق یافته است که از آن به بطون هفتگانه یاد می شود؛ زیرا کلمات الهی(لقمان، آیه 27) خواه در عالم تکوین مانند کلمه وجودی حضرت عیسی(نساء، آیه 171) و خواه در عالم تدوین تنزلاتی را دارد که باطن آن مکنون است که هر کسی نمی تواند به آن دسترسی داشته باشد.(واقعه، آیات 77 تا 80)

هر کلمه تکوینی همانند شجره ای می تواند اصل و فرع داشته باشد؛ مانند شجره و درختواره نسلی که از آدم و حوا آغاز می شود و اقوام و قبایل و عشیره از آن پدید می آید. برخی کلمات تکوینی دارای شاخ و فرع بیش تر و برخی کم تر است؛ هم چنین کلمات تدوینی این گونه است.

به نظر می رسد که برای فهم حقایق قرآنی افزون بر «محکمات» که «ام الکتاب» و اصل و ریشه است، می بایست به «متشابهات» قرآنی نیز اهتمام ورزید و با اتصال فروع از برگ و میوه و شاخه به تنه و ریشه، به باطن بلکه بطون کلمات دست یافت و با ارجاع آنها به محکمات ام الکتاب، حقایقی را به دست آورد که راهی دیگر برای آن نیست؛ زیرا هر چیزی در هستی دارای هدفی حکیمانه «مقدر» است که باید «قدر» آن را شناخت. در حقیقت سنت های الهی حاکم در عالم تکوین هم چنین در عالم تدوین نیز کشیده شده و استمرار دارد. پس همان طوری که آب نازل خالص از آسمان تکوین با خاک زمین آمیخته می شود تا صورتی متشابه از حق و باطل ایجاد کند و کارکردهایی در عالم ماده دنیوی داشته باشد، هم چنین در عالم تدوین کلمات نیز متشابهات قرآنی کارکردهای خاصی دارد؛ زیرا این متشابهات قرآنی ظرفیتی بی نظیر و بی مانند فراهم می آورد تا حقایق در ظرف کلمات محدود بیان شود؛ یعنی همان طوری که کلمات تکوینی وجودی بی نهایت است و مظاهری بی پایان دارد، هم چنین کلمات تدوینی الهی این گونه است و این ظرفیت متشابهات است که می تواند به گونه ای آن را حمل کند و به دوش بکشد. البته مومنان بر خلاف کافران متشابهات را به محکمات ارجاع می دهند تا حقیقت را درک کنند، اما منافقان فتنه گر تنها به متشابهات تمسک می جویند و از شناخت حقیقت باز می مانند یا به عمد از آن می گریزند.(آل عمران، آیه 7)

به نظر می رسد که در فهم حقایق قرآنی که قالب کلمات تدوینی بیان شده، یکی از روش ها بهره مندی از اشتقاق کبیر است. به این معنا که افزون بر اشتقاق صغیر می بایست توجهی به اشتقاق کبیر داشت. پس اگر به واژگانی با ریشه ثلاثی توجه می کنیم، می بایست به اشتقاقات گوناگون آن توجه کنیم که شامل اشتقاق کبیر نیز می شود. به عنوان نمونه، واژه که با حروف اصلی «ح ب ر» ساخته می شود دارای اشتقاقات بسیاری در همین ساختار اتصالی است که در ابواب و صیغه ها ساخته می شود؛ اما افزون بر آن می توان آن را در اشتقاق کبیر برد. همین سه حرف شش حالت به خود می گیرد که حالت اصلی خواهد بود؛ البته برخی ممکن است در زبان عربی دارای معنایی نباشد. از این سه حرف می توان اشکال گوناگون ششه گانه ای را ارایه کرد که شامل «حبر»، «حرب»، «بحر»، «برح»، «رحب» و «ربح» می شود.

با دقت نظر در معانی این کلمات به یک اصل کلی می رسیم که می تواند به ما در فهم کلمات بسیار کمک و یاری رساند. به نظر می رسد که در معانی همه این کلمات نوعی «گستردگی» و «فراگیری» وجود دارد. حبر که مرتبط با دانش یا سروری بسیار زیاد و گسترده است، یا حرب که جنگ فراگیر را بیان می کند، یا بحر آبی فراگیر و زیاد را نشان می دهد، یا برح که زمان گسترده را بیان می کند یا رحب که گستردگی و فراخی در برابر تنگی اشاره دارد، یا ربح که به سود گسترده و زیاد توجه می دهد. پس همه این ها در یک اصل معنایی مشترک هستند.

البته گاه در اشتقاق کبیر درعین این که به یک اصل مشترک اشاره دارد، به نوعی تضاد و تقابل نیز اشاره می کند، مانند اشتقاقات کبیر «س ب ل» که شامل : سلب، سبل، بلس، بسل، لبس و لسب است. شکی نیست که لبس به معنای پوشاندن همانند لباس، و سلب به معنای کندن در تضاد و تقابل با پوشاندن است. واژه بلس را ما در ابلیس داریم که گرفتار نومیدی شدید است که او را پوشانده، و باسل نیز کسی است که قدرت و شهامت همه وجودش را در برگرفته و پوشانده است. سبل نیز راهی است که شخص در آن گم می شود و با رفتن در آن در پوششی قرار می گیرد که دیگر دیده نمی شود و از حضور به غیب می رود.

اشتقاق کبیر واژه های مربوط به سه حرف «ک ب ر» نیز بیان گر بزرگی و گستردگی ، فراگیری و سلطه بر امری است: کبر، کرب، برک، بکر، رکب، ربک. کبر را با تکبر و اکبر می شناسیم، کرب نیز بلای عظیم و بزرگ و حملات پیاپی فراگیر است. برک نیز مانند برکه و برکات نیز فراگیری و عظمت آبی گرد آمده در گودال و نیز پایداری و بقای آن را می رساند؛ چنان که بکر نیز بزرگی و عظمت نوشدن چیزی مانند صبح را می رساند که نوری فراگیر است؛ رکب نیز رکوب و سلطه و عظمت راکب را می رساند که بر مرکب خویش سوار است.

اشتقاق کبیر واژگان «بدر برد درب دبر» همگی ناظر به معنای مشترک است که بیانگر مفهوم راه است، خواه خوب و زیبا، و خواه بد و زشت و بی جا.

به هر حال، برای فهم و درک حقایق کلمات قرآنی می بایست از اشتقاق کبیر نیز بهره برد تا فهمی دقیق از بطون حقایق قرآنی که مکنون است به دست آورد؛ زیرا کلمات قرآنی تنزلات حقایق را با خود دارا است و نمی بایست تنها به ظاهر کلمات در فهم حقایق بسنده کرد. این از ظرفیت بی پایان زبان عربی قرآن است که خدا آخرین کتاب آسمانی را بدان وحی کرده تا بتواند علوم و معارفی را که جز از راه وحی هیچ راهی برای بیان و فهم آن نیست، بیان کرده باشد.(بقره، آیه 151)

 


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، از سنت های الهی حاکم بر جان و جامعه انسانی، سنت ابتلاء و فتنه است.(انبیاء، آیه 35؛ عنکبوت، آیات 2 و 3) بر اساس این سنت الهی، هر انسان و امتی خواه و ناخواه گرفتار انواع و اقسام ابتلائات و فتنه ها می شوند که شامل شرور و خیرات است.(انبیاء، آیه 35) البته شرور بیش تر از خیرات است و مصبیت های که انسان چیزی از دست می دهد و با کمبود و نقصی در جان و مال مواجه می شود بیش تر از خیراتی از مال و فرزند به او می رسد که بدان ابتلا می شود.(همان؛ بقره، آیات 155 تا 157)

از نظر قرآن، انسان در شرایط ابتلا ممکن است واکنش های هیجانی انجام دهد که نادرست و بیهوده است؛ برخی هنگامی که با ابتلا به خیری هم چون مال و فرزند مواجه می شوند، فرحناک شده و به شادی افراطی اقدام می کنند؛ چنان که هنگام ابتلا به شرور آنان را به اندوه می افکند و حزین می شوند تا جایی که گویی دنیا به آخر رسیده و تمام کشتی هایش غرق شده است. از نظر قرآن هر دو نوع کنش و واکنش نادرست است؛ زیرا هر چیزی از خیر و شر بر اساس تقدیر الهی در طول سال یا عمر به او می رسد، چیزی نیست که انسان را به حزن یا فرح اندازد(حدید، آیات 22 و 23)، بلکه انسان می بایست در این موارد «صبر» پیشه کند و بر مصیبت های خوب و بد ابتلایی الهی صبر پیشه گیرد و در مقام صابرین بدون جزع و فزع و حزن و فرح، اقداماتی انجام دهد که به نظر شگفت انگیز است؛ زیرا بر اساس آموزه های الهی قرآن، انسان در هر حال می بایست «الحمدلله رب العالمین» بگوید و به این نکته توجه داشته باشد که همه ملک الهی هستند و خدا مالک است و در ملک خویش هر تصرفی کند، بر اساس حکمت و اهداف کمالی است.(بقره، آیات 155 تا 157)

البته انسان برای آن که هماره خود را تحت مغفرت الهی قرار دهد و از غفران الهی بهره مند شود، حتی در فتنه ها می بایست اهل شکر و استغفار و حمد باشد. پس مصیبت زده در هر حال، حمد خدا گوید و شکر قلبی و زبانی و عملی داشته باشد که خدا عنایتی به او کرده و او را در شرایط فتنه قرار داده تا نه تنها ظرفیت او را بسنجد یا او را بیدار کند ، بلکه او را به کمالی برساند که تنها در سایه فتنه و ابتلا قابل دست یابی است.

البته از نظر قرآن کریم، غفران الهی عامل مهم در دفع یا رفع بلایا و جلب محبت و نعمت الهی است.(نوح، آیات 10 تا 12؛ فتح، آیات 1 و ) بنابراین، انسان مومن هنگام مواجه به انواع مصیبت ها و بلایا می بایست حمد خدا گوید و شکرگزار خدا باشد و استغفار و طلب غفران کند؛ زیرا حتی اگر این مصبیت ها و بلایا از باب کیفری و مجازات باشد، می بایست با استغفار از خدا رفع آن را خواست و محبت و نعمتی را به او بدهد.

امام باقر(ع) بر اساس آموزه های وحیانی قرآن می فرماید: هنگامی که به بلایایی مبتلا شدیم، به جای آن که استعاذه کرده و از آن بلا به خدا پناه بریم، او را شکر کرده و طلب مغفرت نماییم.(بحارالانوار، ج 72، ص 16)

شاید دلیل بر این که نباید در بلایا استعاذه کرد و به خدا پناه برد، برای این است که بلایا باید باشد و نمی بایست خود را از بلا و فتنه دور نگه داشت؛ زیرا فتنه ها و بلایا بر اساس آموزه های قرآنی فواید و آثار بسیاری دارد که از مهم ترین آنها کمال یابی انسان، سنجش ظرفیت و جداسازی حق وباطل و صادق و کاذب و مانند آنها است. بنابراین، نمی بایست از بلایا و فتنه ها فرار کرد، بلکه باید در فتنه ها خود و دیگران را شناخت و از آنها برای کمال یابی و ارتقای ظرفیت خویش استفاده کرد و شرح صدر و میزان صبر و آستانه تحمل خویش و جامعه را سنجید.(بقره، آیات 155 تا 157و 143؛ آل عمران، آیات 140 و 166 و 167؛ مائده، آیه 94؛ حج، آیات 53 و 54)


101/12/23::: 3:28 ع
نظر()
  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان گاه بین دو راهی سخت انتخاب میان خوب و بد یا میان خوب و خوب تر قرار دارد و گاه شرائط سخت تراست؛ زیرا انسان گاه در دو راهی انتخاب میان بد و بدتر قرار می گیرد که انتخابی هر چند دو سر باخت برای انتخاب کننده است؛ اما یکی از انتخاب ها هر چند که عنوان ضد ارزشی «بد» را با خود همراه دارد، اما آن دیگری ضد ارزشی تر است؛ زیرا عنوان «بدتر» را با خود همراه دارد.

البته برخی از مردم می گویند: «آب چه از سر گذشت چه یک وجب یا چند وجب»؛  از این روست که گاه وقتی کاری زشت و بدی چون زنا و قتل و مانند آن را انجام می دهند، به جای آن که با توبه و استغفار، به اصلاح امر بد و زشت و نابهنجار خویش بپردازد، غرق در انواع زنا و قتل می شود و به شکلی نوعی نسل کشی را در پیش می گیرد؛ زیرا با این تفکر و نگرش باطل که حتی «ضرب المثل» شده، به جای توبه و اصلاح امر، خود را غرق می کند و بر این باور است که «آب از سرگذشت» پس جایی برای درنگ و تامل و بازگشت نیست و همه پل ها را پشت سرش خراب کرده است.

اما از نظر قرآن، تا زمانی که مرگ و حالت احتضار نرسیده، زمان توبه و بازگشت و اصلاح هر کار و امری است که گناه و خطا است؛ بنابراین، بر خلاف ضرب المثل، آب چه از سرگذشت، هنوز زمانی برای توبه واصلاح است؛ و آب وقتی از سر می گذرد که دیگر فرصتی برای یک وجب هم نیست؛ زیرا زمان مرگ و احتضار است که دیگر زمان عمل یا ترک عمل نیست.(انعام، آیه 158)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، یکی از انتخاب های سخت و شدیدی که بسیاری مردم بر اساس نگرش باطل، خود را گرفتار آن می کنند، انتخاب میان دنیا و آخرت است؛ زیرا برخی بر این باورند که «سرکه نقد بهتر از حلوای نسیه» است؛ از نظر آنان، دنیا هر چند که سرکه است، ولی نقد است، و آخرت نسیه است هر چند شیرین؛ البته برخی دیگر می گویند: اولا دنیا شیرین است و نقد است؛ ثنیا آخرت نسیه است و معلوم نیست که شیرین باشد یا نه؟ پس چرا شیرینی دنیا را بگذرام و دنبال آخرتی بروم که اصلا وجودش معلوم نیست تا چه رسد به خوب و بد یا تلخ و شیرین آن؟

برخی دیگر نیز می گویند: اگر آخرتی باشد، فعلا در دنیا می بایست از لذت های دنیوی استفاده کرد و اگر آخرت رفتیم در آن جا کاری برایش می کنیم. البته باید گفت که آخرتی اگر باشد، که هست، وقتی بدان جا رفتیم دیگر کاری از دست کسی بر نمی آید، زیرا هر چه در آخرت باشد از دنیا رفته است؛ چرا که آخرت سازه دنیا است.

از نظر آموزه های اسلامی بهترین انتخاب آن است که انسان حسنات دنیوی و اخروی را با هم بخواهد(بقره، آیه 201)؛ بدترین انتخاب آن است که انسان تنها دنیا را بخواهد و آخرت را رها کند. بسیاری از کسانی که دنیا را بر آخرت ترجیح داده اند، بدترین شرایط را در آخرت دارند و حتی در دنیا به همه چیزی که بخواهند، نخواهند رسید.(بقره، آیات 200 تا 202)

پس انتخاب دنیا و ترک آخرت به طور کامل از نظر قرآن، انتخاب بدی است؛ اما انتخابی بدتر از این نیز هست که انتخاب ترک آخرت برای دنیای دیگران است؛ این عمل را بسیاری از مردم مستضعف فکری انجام می دهند؛ زیرا دنیا خودشان را آباد نمی کنند، بلکه تنها به آبادکردن دنیای دیگران می پردازند. بسیاری از سربازان و ارتش مستکبران را همین مستضعفانی تشکیل می دهند که تحت استثمار مستکبران فعالیت می کنند و در خدمت مستکبران هستند. آنان دنیایی آباد برای خود نمی سازند، بلکه تنها در حالت آباد کردن دنیای دیگران است.

با نگاهی به عملکرد کسانی که در خدمت مستکبران هستند، می توان حال و روزگار این افراد را دید و مشاهده کرد که جان و مال و عرض و ناموس خویش را فدای اهداف مستکبران می کنند و دنیای مستکبران را آباد می کنند و خود در این راه نه تنها آخرت خویش را از دست می دهند، بلکه هیچ بهره ای از دنیا نمی برند. این افراد همان «خسر الدنیا و الاخره» هستند که دنیا و آخرت خویش را از دست داده و عمر و مواهب الهی خویش را تباه ساخته اند.

پیامبر گرامی(ص) می فرماید:شَرُّالنّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ، وَ شَرٌّ مِنْ ذلِک مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیا غَیرِهِ؛ بدترین مردمان کسی است که آخرت را به دنیایش بفروشد؛ و بدتر از این بدترین ها، کسی است که آخرت خویش را به دنیای دیگران بفروشد.(من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 353، ح 5762 ؛ بحارالانوار، ج 77)

 


  
  

خدا در قرآن از مومنان می خواهد تا وسیله ای را به سوی خدا بجویند: ابتغوا الیه الوسیله.(مائده، آیه 35) آنگاه در آیه 57 سوره مائده بیان می کند که برخی به جای آن که وسیله حقیقی را انتخاب کنند، کسانی چون فرشتگان، جنیان و ارواح را وسیله خویش قرار داده و او را معبود دانسته اند که خود آنان برای رفع نیازهایشان به سوی خدا «وسیله» می جویند که از نظر آنان نزدیک تر به پروردگارشان است؛ زیرا آنان امید به رحمت الهی داشته و از عذاب الهی می ترسند.

در حقیقت از نظر قرآن، وسیله ای که انسان می بایست انتخاب کند، می بایست واقعا شایسته وسیله بودن را برای تقرب به خدا داشته باشد؛ بنابراین، اگر کسی بخواهد فرشتگان یا جنیان یا ارواح انسانی را وسیله خویش قرار دهد، راه به خطا و ناکجا آباد برده است؛ زیرا خود این فرشتگان و جنیان و ارواح انسانی می دانند که آنان نمی توانند در جایگاه «وسیله» برای تقرب به خدا باشند.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، وسایل حقیقی که تقرب را موجب می شود افزون بر اعمال عبادی چون نماز به ویژه حالت سجده که برترین حالت تقرب را موجب می شود(علق، آیه 19)، چهارده معصوم(ع) هستند که مظاهر ولایت مطلق الهی هستند و خلافت آنان به طور کامل و مطلق بر همه هستی جاری و ساری است؛ زیرا آنان واقعا حاملان عرش الهی هستند که مسئولیت تدبیر هستی را در مقام مظهریت در ربوبیت به سبب مظهریت در همه اسماء الهی دارا هستند. از همین روست که در همین سوره مائده از ولایت آنان به عنوان اتمام و اکمال نعمت و دین اسلام سخن به میان آورده است.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، توسل به معصومان (ع) کارکردهای مهم و اساسی دارد که چهار آن از مهم تر و اساسی تر است. در حقیقت، هر کسی به آنان به عنوان وسایل تقرب الهی بهره می گیرد، می بایست این چهار چیز را در توسل خویش مد نظر قرار دهد تا به کمال بایسته و شایسته خویش برسد. این چهار چیز عبارتند از:

1.      استغفار: از نظر قرآن، پیامبر(ص) و نفوس ایشان از اهل بیت عصمت و طهارت(ع) از چنان جایگاه بلند و رفیع در هستی برخوردار هستند که طلب استغفار آنان در حق دیگران مستجاب است. بنابراین، اگر کسی بخواهد دفع و رفع عذاب کند و به رحمت الهی دست یابد، می بایست به این سرّ و راز بزرگ الهی تمسک جوید و افزون بر این که خود طلب استغفار می کند تا درهای رحمت بر او گشوده شود(نوح، آیات 10 تا 12؛ انفال، آیه 33)، می بایست به پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) او تمسک جوید تا آنان برایش استغفار کنند و از آثار استغفار آنان بهره مند شوند؛ زیرا استغفار پیامبر(ص) غیر از استغفار دیگران است و تاثیر مستقیم و بسیاری دارد.(آل عمران، آیه 159؛ نور، آیه 62؛ محمد، آیه 19) از نظر قرآن، توسل به معصومان می بایست برای استغفار باشد و آنان را برای این امر وسیله قرار داد؛ زیرا جایگاه شفاعت آنان در دنیا و آخرت موجب می شود تا خدا طالبان استغفار را به حکم محبت به معصومان(ع) ببخشد.

2.      تطهیر: دومین چیزی که در توسل به معصومان(ع) می بایست مد نظر قرار گیرد، تطهیر است که به معنای پاکسازی درون و برون از هر گونه رجس و پلیدی به ویژه انواع شرک خفی و جلی است. از نظر قرآن با توسل به معصومان (ع) می توان به تطهیری دست یافت که به دست آنان انجام می شود؛ زیرا آنان خود به تطهیر الهی به طور کامل و مطلق تطهیر شده و معصوم از هر گونه رجس و پلیدی شده اند.(احزاب، آیه 33) البته برای آن که مورد عنایت ویژه اهل بیت(ع) قرار گیریم می بایست صدقه ای نیز به دست ایشان بدهیم تا شرایط برای تطهیر آنان فراهم آید.(توبه، آیه 103) با تطهیر معصومان(ع) این امکان فراهم است تا بستر برای کارهای مهم تر در شخص تطهیرشده فراهم آید.

3.      تزکیه: تزکیه در لغت از ریشه «زکو» به معنای رشد درونی و باطنی چیزی است. از نظر قرآن، پیامبر(ص) مامور به تطهیر و تزکیه مردم است که البته این تزکیه می بایست در چارچوب علمی باشد که علم لدنی خاص پیامبر(ص) است؛ زیرا علوم قرآنی علوم غیر دست یافتنی است و اگر تعلیم الهی نباشد، هرگز کسی به این علوم خاص دست نمی یافت؛ زیرا علوم وحیانی غیر قابل دست یابی از طریق دیگر است.(بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164) به هر حال، از نظر قرآن، توسل به اهل بیت(ع) و معصومان(ع) می بایست برای دست یابی به تزکیه باشد که در اختیار معصومان(ع) است.(توبه، آیه 103)

4.      صلوات: توسل به معصومان(ع) می بایست در نهایت برای دست یابی به صلوات خاصه معصومان(ع) باشد؛ زیرا همان طوری که خدا بر پیامبر(ص) و مومنان صلوات می فرستد(احزاب، آیه 56) هم چنین صلوات خاص معصومان(ع) تاثیر بسیار مهم است تا انسان را به کمالاتی برساند که جز به صلوات معصومان(ع) به دست نمی آید. بنابراین، اگر کسی بخواهد به مقام معصومان(ع) دست یابد، می بایست به آنان توسل جوید تا آنان با عنایت خاص خویش با صلوات بر متوسلین آنان را به کمالات عالی برساند.(توبه، آیه 103) از نظر قرآن، دست یابی به نوعی سکونت که در صلوات است با صلوات معصومان(ع) است نه با چیز دیگر.(همان)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، صبر یکی از صفات نیک و برجسته آدمی و فضایلی مهم و اساسی است که انسان می بایست برای کسب آن تلاش کند؛ زیرا انسان با صبر به معنای استقامت و تحمل شداید است که می تواند در مسیر حق ثابت قدم باشد و مقصود را در مقصد نهایی سیر و سلوک نفس و صیرورت ها و انقلاب های کمالی به دست آورد. از همین روست که خدا در قرآن تاکید بسیاری برای این صفت دارد تا انسان آن را ملکه و مقوم ذات و شخصیت خویش کند تا جایی که همه اعمالش برخاسته از صبر و مستند به آن باشد.

از نظر قرآن، انسان در دنیا گرفتار خسران و زیان است مگر آن که به چهار اصل ایمان و عمل صالح و نیز توصیه دیگران به حق و توصیه دیگران به صبر عمل کند(عصر، آیات 1 تا 3)؛ زیرا حق گرایی نیازمند صبوری است و کسی که صبر نداشته باشد نمی تواند تحت فشار باطل گرایان استقامت ورزد و حق را برای خویش و دیگران صیانت کند و در آن راه مستقیم و استوار باشد.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، اهل بیت عصمت و طهارت(ع) مصداق اتم و اکمل صابرین هستند و خدا به پاداش صبر و استقامت بی مانند آنان است که بهشت و چیزهایی دیگر را به آنان می بخشد.

حضرت على علیه السلام درباره صبر خویش فرمود: صبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى؛ صبر کردم در حالى که در چشم، خار و در گلو تیغ داشتم.(نهج البلاغه، خطبه 3)

پیامبر(ص) نیز بسیار در برابر اذیت و آزار امت صبوری کرد و ما نیز می بایست با توکل بر خدا این گونه باشیم که خدا می فرماید: وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا؛ البته ما بر آزارى که به ما رساندید باید بسیار شکیبایى کنیم.(ابراهیم، آیه 12)

امام حسین علیه السلام به عنوان نمادی از صبر و استقامت مورد شگفتی فرشتگان قرار گرفته اند تا جایی که گفته اند: لقد عجبت من صبرک ملائکة السماوات؛  همانا از صبر تو فرشتگان آسمان به تعجّب افتادند.(بحارالانوار، ج 98، ص 239)

از نظر قرآن، یکی از پاداش هایی که مقربان درگاه الهی از اهل بیت عصمت و طهارت(ع) از آن بهره شده اند، «حریر» است. خدا می فرماید: وَجَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِیرًا؛ و پاداش آنان به آن چه بدان صبر کردند، بهشت و حریر است.(انسان، آیه 12)

واژه «حریر» از ریشه «حرر» به معنای آزادی، رهایی، خلوص، تطهیر ، اصلاح امری و هم چنین گرما و حرارت آزاد شده از چیزی آمده است.

البته به چیزی ابریشمی که خالص از هر گونه ناخالصی نیز «حریر» گفته می شود. البته این نیز ارتباط تنگاتنگی با اصل واژه دارد که نوعی آزادی و رهایی را با خود همراه دارد.

به هر حال، از نظر قرآن، از مهم ترین پاداش هایی که انسان با صبر به دست می آورد، «حریر» است که معنای آن همان رهایی و آزادی از هرگونه قید و بندی است. بنابراین، اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به سبب صبر خویش به نوعی آزادی و حریت می رسند که هیچ قید و بندی نخواهند داشت و در بهشت و جنت الهی آزادانه بر اساس اراده خویش عمل می کنند و هر چه بخواهند را به اراده و با قول «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ» خلق می کنند(یونس، آیه 10) و چون خدای غنی حمید که بالذات بی نیاز است، اینان به نوعی استغنا به غنای الهی می رسند که دیگر نیازی به چیزی نداشته و با اراده هر چیزی را بخواهند خلق می کنند و برای خویش می آفریند.

بنابراین، تفسیر «حریر» به معنای پارچه ابریشمی در این آیه 12 سوره انسان، تفسیری ابتدایی است؛ بلکه با تدبر در آیات می توان دریافت که مقصود همان «آزادی در عمل» و غنایی است که وجودات اهل بهشت به ویژه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) به آن دست می یابند.


  
  
   1   2   3      >