سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را گرامی بدارد، او را به دوستیِ خود مشغول می سازد . [.امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :45
بازدید دیروز :282
کل بازدید :2044998
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/23
10:10 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

در برخی از روایات از محاسن و مکارم اخلاقی سخن به میان آمده است. اما این که چه تفاوت و فرقی میان حسن الخلق و کرامت اخلاقی است، می بایست به روایات توجه کرد.

برخی در پاسخ به تفاوت و فرق میان محاسن و مکارم اخلاق می گویند، حسن خلق نسبت به دیگران و مکارم اخلاق در ارتباط با فضلیت های شخصی است.

 در یک تقسیم بندی کلی می توان دستورات اخلاقی را به دو گروه محاسن و مکارم اخلاق تقسیم کرد:

آن دسته از دستورات اخلاقی که مربوط به روابط اجتماعی و جلب منافع مادی و چگونگی معاشرت با دیگران است و موجب بهبود زندگی دنیوی می شود، در گروه محاسن اخلاق قرار می گیرد.

اخلاقیاتی که معیار انسانیت است و از بزرگواری و طبع بالا و تعالی روحی و معنوی انسان حکایت می کند، در زمره مکارم اخلاق قرار می گیرد. به عبارت دیگر، از تقابل بین حسن خلق با سوء خلق و محاسن اخلاق با مکارم اخلاق در روایات چنین برمی آید که در مواردی که اولیای الهی خواسته اند پیرامون اخلاق خوب به معنای جامع و کامل آن سخن بگویند و اهمیت و ارزش آن را در مجموع بیان نمایند، از کلمه «حسن خلق» استفاده کرده اند و آن را با «سوء خلق» می سنجیدند و بدینوسیله، ما را بر ملکات حمیده و سجایای اخلاقی پسندیده تشویق و ترغیب می کنند و از صفات ناپسند بازمی دارند و به موازات ذکر فواید مادی و معنوی حسن خلق، از زیان های دنیوی و اخروی سوء خلق نیز سخن به میان می آورند.

برای مثال، پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)در این کلام گهربار خود می فرمایند: « من سعاده الرجل حسن الخلق و من شقاوته سوء الخلق.»( مستدرک الوسایل، نوری، ج 2، ص 83.)

اما در مواردی که اولیای دین خواسته اند از تعالی معنوی و کمال روحانی سخن بگویند و افراد جامعه را به ارزش های عالی انسانی متوجه کنند، از مکارم اخلاق نام برده اند و آن را در کنار محاسن اخلاق آورده اند و گام نهایی هدف انبیا و اولیای الهی شمرده اند.

اولیای دین به پیروان خود می فهماندند که هدف عالی رهبران ادیان الهی، از جمله اسلام، تنها این نیست که مردم را با اخلاق خوب اجتماعی آشنا سازند و تربیت کنند، بلکه علاوه بر آن می خواهند آنان را با سجایای عالی انسانی پرورش دهند و از مزایای کرامت و انسانیت برخوردارشان نمایند. به همین دلیل رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) می فرمایند: «بعثت لاتمّم مکارم اخلاق؛ به منظور رسیدن به مکارم اخلاق، به پیامبری مبعوث شدم. (فیض کاشانی، محجه البیضاء، ج 4، ص 121)

چگونگی رسیدن به این مقام رفیع و بلند را می توان در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) جستوجو کرد، آن جا که می فرمایند: «ذلّلوا اخلاقکم بالمحاسن و قودوها الی المکارم؛ اخلاق خود را در آغاز با صفات حمیده و محاسن اخلاق رام کنید و سپس آن را به سوی مکارم اخلاق و سجایای عالی و ملکات نفسانی انسانی سوق دهید. (همان، ص 122)

بنابراین، گام اول در اخلاق رعایت محاسن اخلاقی است. برای دست یابی به گام دوم، یعنی مکارم اخلاق، باید گام اول را با موفقیت سپری کرد.

محاسن اخلاق مایه بهزیستی و موجب تحکیم روابط اجتماعی است. محاسن اخلاق مردم را به ادب و احترام متقابل وامی دارد و در جامعه مهر و محبت ایجاد می کند. دست یابی به محاسن اخلاق کم و بیش برای همه افراد میسّر است و همه می توانند با تمرین و مراقبت های لازم، دیر یا زود خویشتن را به اخلاق خوب اجتماعی متخلّق سازند، با مردم به گرمی برخورد کنند، وظایف خویش را به شایستگی انجام دهند و از نتایج مفید و ثمربخش آن بهره مند گردند.

مکارم اخلاق آن دسته از صفاتی است که در مرتبه بالاتری قرار دارد و به انسان تعالی معنوی عطا می کند و تمایلات عالی انسان را از قوه به فعلیت درمی آورد. تنها کسانی می توانند به کرایم اخلاق متخلّق شوند که از محاسن اخلاقی عبور، و بر هوای نفس خود غلبه کرده، به خواهش های غیرانسانی خویش پشت پا زده و خویشتن را از اسارت آزاد نموده باشند. پس، محاسن اخلاق برای تأمین حیات بشری و زندگی مادی است و مکارم اخلاق برای احیای جنبه انسانی و تکمیل جهات معنوی.

«برخی در تعریف محاسن اخلاق گفته اند: آن قسم خلق و خویی که در شرع مقدس، ممدوح شناخته شده و با غرایز حیوانی و تمایلات نفسانی هماهنگ است، یا لااقل با آنها تضادی ندارد، حسن خلق است و در تعریف مکارم الاخلاق گفته شده: آن قسم خلقیات عالی و رفیعی که اگر کسی بخواهد انجام دهد یا باید با هوای نفس خود و کشتن غرایز خویش بجنگد و در جهت مخالف آنها قدم بردارد یا لااقل باید نداری آنها را نادیده انگارد.

محاسن اخلاق با تمایلات نفسانی هم آهنگ است، امّا مکارم اخلاق در نقطه‌ مقابل غرایز است. انسانی که تعالی یافته و متصف به مکارم اخلاق شده است، در معرض این است که فخر فروشی کند و با این فخر فروشی از جهت الهی خارج گردد.

امام سجاد ـ علیه السّلام ـ از خداوند کرامت‌های اخلاقی و اخلاق بزرگوارانه را درخواست می‌کند و از خداوند می‌خواهد که دچار آفت فخرفروشی نگردد. چون مرز بین این دو دقیق است، تنها با توفیق و دستگیری خداوند است که انسان می‌تواند مرزها را بشناسد و از حد خویش خارج نشود.

در روایت دیگر از پیامبر(ص) نقل شده که فرمود: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله : بعثت بمکارم الاخلاق و محاسنها من از طرف خداوند برای مکارم اخلاق ومحاسن آن مبعوث شده ام .

پیامبر(ص) در این عبارت افزون بر مکارم اخلاقی به محاسن اخلاق به عنوان ماموریت الهی خود یاد می کند.

برای درک بهتر تفاوت و فرق میان محاسن و مکارم اخلاق می توان به روایتی اشاره و توجه داد که از امام صادق(ع) درباره تعریف حسن الخلق و مکارم اخلاق بیان شده است.

راوی گوید: قلت لابی عبداللّه علیه السلام : ماحدّ حسن الخلق ؟ قال : تلین جانبک و تطیب کلامک و تلقی اخاک ببشر حسن؛

به امام صادق علیه السلام عرض کردم : حدّ حسن خلق چیست ؟ فرمود: با مردم به نرمی برخورد کن و پاکیزه سخن بگو و با برادرت گشاده رو باش .

قد سئل الصادق علیه السلام: عن مکارم الاخلاق ؟ فقال العفو عمّن ظلمک وصلة من قطعک و اعطاء من حرمک و قول الحقّ و لو علی نفسک .

از حضرت صادق علیه السلام از مکارم اخلاق سؤ ال شد که چیست؟

آن حضرت در پاسخ فرمود: مکارم اخلاق آن است که نسبت به کسی که به تو ظلم کرده عفو کنی و با کسی که با تو قطع رابطه کرده ارتباط بر قرار کنی و کسی که تو را محروم کرده به او عطا کنی و سخن حق بگویی گرچه بر ضرر تو باشد.(بحارالانوار، ج 16، ص 210)

بنابراین، در این که میان محاسن اخلاق و مکارم آن چه تفاوتی وجود دارد، شاید بتوان گفت: محاسن اخلاق عبارت است خوی و خصلت های پسندیده و مکارم اخلاق عبارت است از بزرگواری و کرامت نفس و به تعبیر دیگر آن قسم خلق و خویی که در شرع مقدس پسندیده شناخته شده و با غرایز حیوانی و تمایلات نفسانی هماهنگ است یا لااقل با آنها تضادی ندارد حسن خلق است و مکارم اخلاق عبارت است از آن قسم خلقیّات عالی و رفیعی که اگر کسی بخواهد انجام دهد یا باید با هوای نفس و غرایز حیوانی خود بجنگد و در جهت مخالف آن ها قدم بردارد یا لااقل باید ندای آن ها را نادیده بگیرد و نسبت به آن بی اعتنا باشد.

صفاتی را که امام علیه السلام در تعریف حسن خلق فرموده با تمایلات نفسانی هماهنگ است یعنی انسان ذاتا میل دارد محبوب مردم باشد و با مردم مؤ دّب سخن بگوید. امّا در مکارم اخلاق آدمی به طور طبیعی مایل نیست آن طور عمل کند که می خواهد بلکه می خواهد در جهت مخالف مکارم اخلاق قدم بردارد مثلاً اگر کسی به شما اهانت کرد غریزه انتقامجویی می گوید: باید عمل او را تلافی کرد امّا امام صادق می فرماید: مکارم اخلاق اقتضا می کند او را ببخشی .


  
  

بی گمان کعبه دارای عظمت است و بر اساس روایات حضرت آدم(ع) نخستین کسی بود که در کعبه نوعی از حج را به جا آورد که با حلق و تراشیدن موی سر همراه بوده است تا این گونه تذلل خویش را در برابر خداوند به نمایش گزارد.(نگاه کنید به دعای امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه)

عظمت کعبه در این است که نماد وحدت و توحید است تا انسان راه خویش را گم نکند و متوجه به وجه الهی شود.

اما باید دانست که مقصد حاجیان همان وجه الله است که انسان کامل است. خلیفه و انسان کامل که در مقام تطهیر الهی و از هر گونه رجس پاک است و از عصمت مطلق برخوردار می باشد(احزاب، آیه 33) باطن و حقیقت کعبه است؛ زیرا انسان کامل حقیقت تجلیات الهی است و اگر انسان کامل نبود، هیچ موجودی حقیقت خداوندی را درک و فهم نمی کرد. خداوند خود به صراحت در آیات سوره بقره روشن ساخته است که اگر حقیقت انسان نبود هرگز موجودات معرفت کاملی از خدا نداشتند. اقرار فرشتگان به نقصان در علم در حد و اندازه ای که خداوند به ایشان تعلیم داده است و سپس فرمان الهی به حضرت آدم(ع) جهت اخبار حقیقت اسمایی و آشنایی و معرفت فرشتگان از این طریق، خود بیان گر مقام عظیم انسان کامل است.(بقره، آیات 30 و 31)

اگر انسان نبود، خلق هرگز حقیقت خداوندی را نمی شناخت و این انسان کامل بود که با ظهور اسمای الهی در خود جلوه گر حقیقت خداوندی شد و خداوند در انسان کامل مظهریت یافت.

هر انسانی هر چند که از ظرفیت طبیعی انسان کامل شدن بهره مند است و می تواند با فعلیت بخشی به اسمای الهی سرشته در ذات خود آن، خداوند را مظهریت نماید، اما باید دانست که این مسیر تنها با راهنمایی انسان کامل و دستگیری او ممکن است. از این رو که اگر انسانی بخواهد حقیقت اسمای الهی را در خود به فعلیت و ظهور در آورد می بایست به وجه الله توجه یابد که همان انسان کامل می باشد که وجه کامل الهی است.

توجه به کعبه برای توجه یابی به انسان کاملی است که وجه الله کامل است. از این روست که حضرت ابراهیم(ع) بنیانگذار حج کامل، در اصل مناسک حج و فلسفه آن، توجه یابی به انسان کامل را به عنوان مقصد حاجیان مطرح می کند.

آن حضرت (ع) در آیه 37 سوره ابراهیم می فرماید که من فرزندانم را در این سرزمین سکونت دادم تا مقصد حاجیانی شود که خداوند را مقصد خویش قرار داده اند. در حقیقت هر مسلمان که حج و قصد خداوند دارد و می خواهد خدایی شود می بایست کعبه را مقصد خود قرار دهد تا در آن جا با انسان کامل دیدار کرده و از او دستگیری بخواهد تا انسان کامل او را به کمال مطلق رهنمون کند؛ چرا که کعبه و سنگ نمی تواند مقصد نهایی سیر انسان باشد، بلکه سیر انسان می بایست به سمت و سوی انسان کاملی باشد که مظهر خداوند است(الی ربک المنتهی). از این روست که در آیه پیش گفته نهایت سیر گره خوردن قلبهای حاجیان با انسان کامل است. این که حضرت ابراهیم (ع) تاکید می کند که قلوب برخی از مردم «من الناس» متوجه ایشان شود به این معناست که همه انسان ها هر چند شایسته خلافت انسانی است ولی تنها کسانی در این مسیر گام بر می دارند که حج و قصد خدایی شدن دارند و کعبه را مقصد دل هایشان قرار داده اند. اینان به حکم تسلیم و اسلام دل را در گرو انسان کامل و وجه الله قرار می دهند و در چهار گوشه کعبه انسان کامل را می جویند تا خدایی شوند.

از حضرت باقر علیه السلام آورده‏اند که در مورد دعای خالصانه ابراهیم فرمود: نحن بقیة تلک العتره؛  ما بازمانده آن خاندان پراخلاص و توحیدگرا هستیم. و نیز آورده‏اند که فرمود: کانت دعوة ابراهیم لنا خاصه، دعای ابراهیم تنها در مورد ما خاندان پیامبر بود.

از حضرت باقر علیه السلام آورده‏اند که فرمود: انّما امر الناس ان یطوفوا بهذه الاحجار ثم ینفروا الینا فیعلمونا ولایتهم و یعرضوا علینا نصرهم ثم قراء هذه الایة؛ مردم فرمان یافته‏اند که بر گرد این سنگ‏ها به فرمان خدا طواف کنند، آن گاه به سوی ما کوچ کنند و دوستی و ولایت خود را به ما خاندان رسالت اعلام داشته و آمادگی خود را برای یاری‏رسانی به ما بیان کنند؛ و از پی این بیان به تلاوت آیه شریفه پرداخت که: ربّنا...(مجمع البیان، ذیل آیه 37 سوره ابراهیم)


  
  

برخی از سنت ها و آدابی که در جامعه اسلامی رواج می یابد، سنت های غلط و نادرستی است که عمل به آن ها حتی به یک معنا باطل و گناه می باشد؛ زیرا تشبه و تشابه به ملت های دیگر فکری و آیینی حتی اگر مسیحیت و یهودیت باشد، گناه و حرام است.

هویت و ملیت اسلامی

از نظر آموزه های وحیانی اسلام، جامعه اسلامی می بایست دارای یک هویت خاص برای خود باشد. این هویت خاص را مجموعه ای از نمادها و نشانه ها و آداب و سنت های آیینی شکل می بخشد. بخشی از تلاش های اسلامی در راستای هویت بخشی به جامعه اسلامی انجام گرفته و قرآن به عنوان مدافع اصلی هویت بخشی، بر این تلاش ها تاکید داشته است. مسجد سازی و انتخاب کعبه و مسجد الحرام به عنوان قبله از نمونه هایی برجسته این هویت بخشی است.

در یک کلمه بخشی از آموزه های اسلامی در راستا ملت سازی انجام گرفته است تا ملت اسلام از ملت مسیحی و یهودی بازشناخته شود.

خداوند به صراحت در آیه 95 سوره آل عمران، ملت ابراهیم را حنیف دانسته و از مسلمانان خواسته تا به جای هر ملتی از ملت ابراهیم پیروی کنیم؛ زیرا هیچ دین و آیینی بهتر و شایسته پیروی هم چون ملت ابراهیم نیست که آیین حنیف است؛(نساء، آیه 125) و پیروی از آن واجب شده (نحل، آیه 123) و بیزاری و عدم رغبت در این ملت و آیین ابراهیمی به معنای سفاهت و نادانی حقیقی دانسته شده است؛(بقره، آیه 130) چرا که ملت ابراهیمی همان دین قیم و ارزشی است که می بایست پیروی شود.(انعام، آیه 161)

بنابراین یک مسلمان می بایست پیرو دین حنیف ابراهیمی باشد که ایشان عنوان اسلام و مسلمانی را بر مومنان نهاده است(حج، آیه 78) و راه وی غیر از راه یهودیت و مسیحیت است که خود ملتی جداگانه هستند.(بقره، آیه 135)

از نظر آموزه های قرآنی، ملت اسلام همان ملت حنیف ابراهیمی است که تفاوت های جدی با ملت های یهودی و نصرانی دارد، (همان) و پیامبر(ص) و مومنان مامور به پیروی از این ملت بودند.(نحل، آیه 123)

اگر کسی مومن واقعی باشد، تنها ملت ابراهیم(ع) را شایسته سرمشق و پیروی می داند و بدان می آویزد، چنان پیامبران خدا پس از حضرت ابراهیم بدان آویخته و از آن پیروی می کردند.(یوسف، آیه 38)

سوت و کف، از آداب مشرکان

اسلام به آیین ها و آداب و فرهنگ های موجود از نگاه انتقادی می نگرد. نگاه انتقادی به معنای قرار دادن هر چیزی در میزان و معیار عقلانیت و وحیانیت است. بنابراین هر چیزی که در این چارچوب نگنجد به عنوان، قبیح، زشت، یا امری باطل و خرافی شناخته و طرد می شود، وگرنه اگر عقلانی باشد، به عنوان امری مطلوب و حسن از نظر عقلانی امضا می شود و اگر با معیارهای وحیانی از جمله تقوا همراه و همگام شد، به عنوان معروف و پسندیده امضا می شود.  

خداوند هنگامی که به ارزیابی آیین های عبادی مشرکان می پردازد، از این دریچه عبادت ایشان را امری باطل می شمارد و می فرماید: وَمَا کَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَیْتِ إِلاَّ مُکَاء وَتَصْدِیَةً فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ؛ و نمازشان در خانه خدا جز سوت کشیدن و کف زدن نبود. پس به سزای آنکه کفر می‏ورزیدید، این عذاب را بچشید!(انفال، آیه 35)

این مشرکان معنای عبادت و تقرب را در ملت خویش این گونه می فهمند که برهنه و با سوت و کف زدن دور خانه به طواف بپردازند. این کارهای احمقانه را عبادت و وسیله تقرب به خدا می شمردند.

برخی از ما مسلمانان عادت کرده اند که در مساجد برای تکریم و تعظیم کف و سوت بزنند و این گونه جشن بگیرند،‌ در حالی که کراهت دارد که در مسجد کف و سوت زده شود و حتی به صدای بلند داد و فریاد زد. این بلندگوها و این کف زدن ها و سوت زدن ها در مساجد جایز نیست. در قدیم این کارها در تکیه ها (تکایا) انجام می گرفت و حتی عزاداری ها در حسینیه ها بر پا می شد تا حرمت مسجد نگه داشته شود.

یک دقیقه سکوت، تشبه به ملت کفر

در سال های اخیر به پیروی از ملت کفر برخی از آیین ها وارد جامعه اسلامی شده است که از نظر اسلام نه تنها غلط بلکه گناه است. در روایات از این که مومن با پوشیدن لباس تشبه به اهل کتاب پیدا کند برحذر داشته شده است؛ چه رسد که آیین های کافران را وارد ملت اسلام کند.

هر گونه مشابهت به کافران جایز نیست. ملت کفر تلاش می کند تا اندک اندک هویت اسلامی را بزداید. از این رو،‌گام به گام حرکت می کند. در طول تاریخ فشاری که بر پیامبران خدا وارد می شود، به هدف بازگشت به ملت کفر بوده است. دشمنان تهدید می کردند که یا به ملت ایشان بازگردند یا کشته یا اخراج می شوند.(ابراهیم، آیه 13؛ اعراف، ایه 88)

تمامی تلاش دشمنان اسلام این است که آیین های ملت اسلام را دگرگون کنند و اندک اندک ایشان را به وادی ملت خود در آورند. هر گام کوچک به سوی ایشان ترغیب و تشویق آنان به ادامه هجوم فرهنگی و تهاجم فرهنگی است. خداوند به پیامبر(ص) و مومنان هشدار می دهد : وَلَن تَرْضَی عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدَی وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعدَ الَّذِی جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ؛ و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضی نمی‏شوند، مگر آنکه از کیش آنان پیروی کنی. بگو: «در حقیقت، تنها هدایتِ خداست که هدایت واقعی‏ است.» و چنانچه پس از آن علمی که تو را حاصل شد، باز از هوسهای آنان پیروی کنی، در برابر خدا سرور و یاوری نخواهی داشت.(بقره، آیه 120)

بنابراین اگر کسی روش و شیوه زیست و سبک زندگی آنان را حتی در برخی از آیین ها پیروی کند گام نخست را در گمراهی و هلاکت پس از نجات برداشته است: قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَی اللّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا یَکُونُ لَنَا أَن نَّعُودَ فِیهَا إِلاَّ أَن یَشَاء اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ؛ اگر بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشیده باز به کیش شما برگردیم، در حقیقت به خدا دروغ بسته‏ایم و ما را سزاوار نیست که به آن بازگردیم، مگر آنکه خدا، پروردگار ما بخواهد. که پروردگار ما از نظر دانش بر هر چیزی احاطه دارد. بر خدا توکل کرده‏ایم. بار پروردگارا، میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.»(اعراف، آیه 89)

این در حالی است که برخی به جای فرهنگ خواندن آیه استرجاع یا دیگر اعمال عبادی از جمله فاتحه خوانی، فرهنگ بی ارزش و بی فایده، یک دقیقه سکوت را در جامعه اسلامی رواج می دهند و در ورزشگاه ها و صدا و سیمای جمهوری اسلامی، مردم را به یک دقیقه سکوت دعوت می کنند. یک دقیقه سکوتی که هیچ بار معنایی و ارزشی در اسلام ندارد و پیروی از ملت کفر و گناه است.


  
  

سخن گفتن از انسان هایی که در اوج انسانیت و خدایی بودن می پرند، دشوار است. کسی که خود تجربه پرواز ندارد نمی تواند لذت پرواز را توصیف کند و از حقیقت آن سخن گوید. اما می توان از زاویه دید کسانی که هم تراز یا برتر از ایشان می پرند و فراز ایشان قرار دارند، زبان به ستایش ستود. این گونه حقیقتی را شناخت و او را به عنوان چکادی در دسترس الگو و سرمشق زندگی خود ساخت.

یکی از کسانی که در فراز ما قرار دارند و در اوج چکادهای آسمانی می پرند، حضرت خدیجه است. ایشان هر چند که به عنوان همسر پیامبر(ص) ام المومنین است: واَزواجُهُ امهاتکم (احزاب، آیه 6)، از فضایل دیگری نیز برخوردار می باشد که برخی از آن ها برای هر انسانی قابل دسترسی است و می تواند به عنوان دیگری مهم یا دیگران مهم قرار گیرد.

از جمله خصوصیات و فضایل آن حضرت(س) که غیر قابل دسترسی برای ماست، همسر پیامبر(ص) و مادر فاطمه (س) بودن است؛ اما ایشان پیش از این که این شرافت ها و فضایل را به دست آورد، از شخصیت الهی برخوردار بوده و از صبغه الله بودن(بقره، آیه 138) به انسانی متاله و ربانی تبدیل شد و افتخار همسری پیامبر(ص) و مادری فاطمه(س) را یافت.

هر چند که در قرآن به صراحت از حضرت خدیجه (س) یاد نشده، ولی به کنایه در آیاتی از جمله آیه 8 سوره ضحی از ایشان سخن به میان آمده است و خداوند درباره ایشان می فرماید: «وَ وَجَدَکَ عَائِلاً فَاَغْنَی؛ خداوند تو ای پیامبر را عائله مند و فقیر یافت پس تو را غنی و ثروتمند ساخت. هر چند که این غنا و ثروت به اشکال گوناگونی برای پیامبر(ص) تحقق یافت، ولی چنان که علامه مجلسی طبق روایات می گوید، خداوند ایشان را با مال و ثروت خدیجه بی نیاز و غنی ساخت؛ زیرا که این آیه شریفه به حضرت خدیجه(س) اشاره دارد.(بحارالأنوار، ج 43، ص 49)

ابن عبّاس نیز در تفسیر این آیه می فرماید: «خداوند پیامبر را فقیر یافت و مردم می گفتند پیامبر مالی ندارد؛ پس خداوند با مال خدیجه وی را غنی و بی نیاز گرداند.»( البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 473)

آن حضرت (س) انسانی متخلق به اخلاق الهی و مکارم و فضایل انسانی بود. همین برجستگی ایشان موجب شد تا شرافت همسری پیامبر(ص) و مادری فاطمه(س) را به دست آورد. بر اساس آموزه  های قرآنی وی در جاهلیت انسانی متقی بود و دست کم از تقوای عقلانی و فضایل آن برخوردار بوده است که شایستگی این را یافت که نخستین زنی باشد که به پیامبر(ص) ایمان آورد. به یک معنا آن حضرت(س) پس از حضرت امیرمومنان علی(ع) دومین ایمان آورنده به رسالت است؛ زیرا نخست امیرمومنان علی(ع) در غار حراء همزمان با نزول وحی، ایمان آورد و سپس هنگامی که آنان به خانه مراجعت کردند و پیامبر(ص) رسالت خویش را عرضه داشت حضرت خدیجه(س) به ایشان ایمان آورد.

به هر حال،‌ پاکی و طهارت روح و روان و صفات و فضایل اخلاقی ایشان موجب می شود تا هدایت کتاب وحی را بپذیرد(بقره، آیه 3) و به سادگی اهل یقین و رستگاری شود.(بقره، آیه 5)

آن حضرت خدیجه(ص) پس از تصدیق به نبوت و رسالت پیامبر(ص) و پذیرش آن به عنوان نخستین زن مسلمان و مومن تا آخرین لحظه در کنار رسول اکرم (ص) ماند و در همه دوران سخت دعوت و تبلیغ در مکه و طائف، مشکلات و تهدیدها و خطرات را به جان خرید و همه ثروت و سرمایه مادی و جانی خویش را در راه پیامبر(ص) ریخت و تحت فشارهای اقتصادی و شرایط سخت و دشوار تحریم و محاصره در شعیب ابی طالب(ع) شهید شد و رخت از جان بر کشید.

در بیان منزلت و مقام آن حضرت(س) در یک مطلبی می فرماید: «دین اسلام به وسیله دو عامل استوار شد؛ یکی شمشیر علی علیه السلام و دیگر مال خدیجه علیه االسلام .»( فاطمه از ولادت تا شهادت، ص 439)

پیامبر(ص) در میان زنان خویش همواره از حضرت خدیجه (س) یاد می کرد به گونه ای که عایشه از این همه ستایش آن حضرت(ص) شکایت می کند.

عایشه می گوید: با آنکه خدیجه را ندیده بودم, هیچیک از زنان پیغمبر چون خدیجه مورد رشک و حسادتم قرار نگرفته است. زیرا بسیار اتفاق می افتاد که رسول خدا از خدیجه به نیکی یاد می کرد و از او تعریف و تمجید می نمود. (صحیح بخاری، ج 2، ص 277 و 210)

و نیز حکایت کرده است: روزی هاله, خواهر خدیجه از پیغمبر خدا اجازه خواست تا وارد شده آن حضرت را دیدار کند. رسول خدا که گوئی با شنیدن صدای هاله بیاد صدای خدیجه افتاده بود حالش به شدت دگرگون گردید و بی اختیار گفت: آه خدایا! هاله.

من که از رفتار پیغمبر رشک و حسادتم نسبت به خدیجه سخت تحریک شده بود بلافاصله گفتم: چه قدر از آن پیرزن بی دندان قرشی یاد می کنی ؟!!! مدتهاست که او مرده و خدا بهتر از او را به تو ارزانی داشته است !!!

 

عایشه می گوید پس از این اعتراض دیدم چهره رسول خدا برافروخت و آن چنان تغییر کرد که مانندش را تنها به هنگام فرود آمدن وحی بر آن حضرت دیده بودم که نگران دستورهای آسمانی است تا پیام رحمت نازل شود یا عذاب.

رسول خدا صلی الله علیه و اله در این حالت فرمودند: نه! هرگز خداوند نیکوتر از او را به من عوض نداده است... (مسند احمد، ج 6، ص150 و 154 و 117 و 58 و 102 و 202 و 279 ؛ سنن ترمذی، ص247 ، باب ما جاء فی حسن العهد؛ سنن ابن ماجه، باب الغیره من ابواب النکاح، ج 1، ص 315 ، صحیح بخاری، ج 2، ص 177 و 4 و 36 و195؛ استیعاب در شرح حال خدیجه ؛ تاریخ ابن کثیر، ج 3، ص 128؛ و کنزالعمال، ج  6، ص 224 حدیث شماره 3973)

عایشه همواره می گفت : خدیجه پیرزنی بیش نبود چرا این قدر او را تعریف می کنی ؟

پیغمبر (ص) جواب می داد : کجا مانند خدیجه پیدا می شود ؟ اولین زنی بود که به من ایمان آورد اموالش را در اختیارم قرار داد در تمام کارها یار و یاورم بود خدا نسل مرادر اولاد او قرار داد .

عایشه می گوید: بر هیچ زنی مانند خدیجه رشک نمی بردم با اینکه سه سال پیش از عروسی من مرده بود زیرا رسول خد ا خیلی از اوتعریف می کرد و خدا به رسولش دستور داده بود که به خدیجه بشارت دهد که در بهشت قصری برایش مهیا شده است بسا اوقات رسول اکرم گوسفندی را می کشت و گوشتش را برای دوستان سابق خدیجه می فرستاد .

حضرت صادق علیه السلام می فرماید: روزی رسول خدا ( ص ) وارد منزل شد عایشه را دید که در مقابل حضرت زهرا ایستاده داده و قال می کند و می گوید: ای دختر خدیجه تو گمان می کنی مادرت بهتر از من است؟ چه فضیلتی بر من دارد؟ او هم زنی مثل ما بود .

رسول خدا (ص) سخن عایشه را شنید. وقتی فاطمه چشمش به پدر افتاد شروع به گریه کرد. پیغمبر فرمود : فاطمه جان چرا گریه می کنی؟

عرض کرد : عایشه به مادرم توهین می کند .

رسول خدا خشمناک شد و فرمود : عایشه ساکت شو. خداوند متعال زن های با محبت و بچه دار را مبارک قرار داده است. خدیجه برای من فرزندانی به نام طاهر، قاسم ، فاطمه ، رقیه ، ام کلثوم وزینب آورد؛ ولی خدا ترا عقیم و نازا قرار داد .

در مقام منزلت حضرت خدیجه همین بس که در روایات بیان شده که او یکی از چهار زن برگزیده است(الخصال، ج 1، ص 206) و بهشت مشتاق اوست(بحارالأنوار، ج 43، ص 53). این که آن حضرت(س) بعد از مرگ، همدم مریم و آسیه خواهد بود(همان، ج 43، ص 28) که خداوند آن دو را الگوی زنان معرفی کرده است.(تحریم، آیه 11)

آن حضرت این شرف را داشت که نطفه آخرین دخترش فاطمه (س) از مائده بهشتی(همان، ج 43، ص 4) باشد و در هنگام حزن و نگرانی نسبت به رسول اکرم (ص) در زمان بارداری، فرزندش فاطمه (س) از درون رحم خدیجه، با مادر سخن گوید و به او دلداری دهد(همان، ج 43، ص 2).


  
  

وقتی چیزی را که به نظرم خیلی با ارزش بود از دست می دادم و می گفتم: حیف شد، خداوند ام البنین این مادر فهمیده ام را بیامرزد که می گفت: حیف امام حسین(ع) بود. این گونه فشار سنگین از دست دادن چیز با ارزش، کاهش می یافت و به سادگی با مساله کنار می آمدم.

در سال های آغازینی که روزه بر من واجب شد، تابستان بود. مشکل این بود که نوجوانی بودیم و می بایست افزون بر روزه داری، در آفتاب گرم تابستان در شالیزار به درو مشغول می شدیم. دست کم هشت سال حضور در آفتاب سوزان و هواهای شرجی و گرم، هر آن چه از آب را ذخیره کرده بودیم، به تعریقی از دست می دادیم و هنگام افطار تنها این آب بود که شکم ما را پر می کرد و جایی برای غذا نمی ماند.

ما برخلاف آن دسته از مردمان که از غذاهای رنگارنگ چنان شکم خویش را آکنده و پر می کنند که آب به سختی در میان آن راهی برای خود باز می کند، چه رسد که بتوانند نفس بکشند، پس نفس خواه بر آید و نیاید برای ایشان فرقی نمی کند، ما این شکم را به آب می بستیم.

در آن زمان ها که با آغاز انقلاب اسلامی رو به رو بودیم، آن چه عطش ما را کاهش می داد، ذکر کربلا بود. گویی عادت کرده بودیم که همواره گریزی به کربلا بزنیم،‌ زیرا این حادثه بزرگ و جانسوز درس های بسیاری برای همگان داشت و دارد. کربلا دانشگاهی بزرگ است که هر کسی می تواند در هر واحد درسی و هر رشته ای،‌ مطلبی بیاموزد و راهی به سوی حق و حقیقت بیابد.

اگر بخواهیم فشاری که ماه رمضان و روزه گیری در آفتاب تابستانی و سوزان را بر خود‌ آسان کنیم و آستانه تحمل خود را بالا بریم، می توانیم به عطش کربلاییان و عاشوراییان توجه کنیم. عطش در کربلا چنان عظیم بود که محتشم کاشانی می سراید:

زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد

فریاد العطش ز بیـــابان کـــربـــلا

یکی از دشمنان اهل بیت(ع) در آن روز به نام تمیم بن حصین خزارى در سخنی در تعریض به امام حسین(ع) مى‏گوید: اى حسین، و اى یاران حسین! آیا به آب فرات نمى‏نگرید که چگونه همانند شکم مار مى‏درخشد. به خداوند سوگند! از آن قطره‏اى نخواهید آشامید تا آنکه مرگ را دریابید.( بحارالانوار، ج 44، ص 317) این گونه بود که آب را بر امام حسین(ع) و یارانش بستند به گونه ای که در روایت است: ولمّا اشتد على الحسین و اصحابه العطش؛ زمانی که عطش و تشنگی بر امام حسین(ع) و یارانش فشار آورد.

روزه گرفتن در روزهای بلند و گرم تابستان محبوب اولیای الهی بوده است. حضرت مسیح (ع) روزی پس از وفات مادرش ایشان را مورد خطاب قرار می دهد و از وی می پرسد: ای مادر! به من جواب بده. آیا دوست داری باز هم به دنیا برگردی؟

حضرت مریم (س) در پاسخ می فرمایند: فرزندم آری. دوست دارم به دنیا بازگردم تا در روزهای گرم تابستان برای خداوند روزه بگیرم و در شبهای سرد زمستان نماز گزارم.

برای این که آستانه تحمل خود را بالا بریم باید مانند آن کسی باشیم که به طلب کفش از خداوند به مسجد می رود. سعدی خود می نویسد که در ایام جوانى، روزى کفش نداشتم و از این رو، از زندگى خود سخت ناراضى بودم و بسیار گله و شکایت می کردم؛ اما وقتى بیرون رفتم، مردى را دیدم که کنار دیوار نشسته است و پا ندارد. با دیدن او، یکباره به خود آمدم و به درگاه خداوند شکرگزارى کردم که اگر کفش ندارم، در عوض دو پاى سالم دارم که بدون کفش هم مى توانم با آنها راه بروم.

وی این حکایت را در گلستان خویش این گونه آورده است: هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

مرغ بریان به چشم مردم سیر

کمتر از برگ تره بر خوان است

و آنکه را دستگاه و قوت نیست

شلغم پخته مرغ بریان است.

اگر برای ما روزه داری در ماه تابستان سخت و دشوار است، می بایست برای افزایش آستانه تحمل و قرار گرفتن در مقام صابران،‌ این سختی را با شرایط سخت تر و دشوارتر مقایسه کنیم و راه روزه داری را بر خود آسان کنیم.

دوستی می گفت من نوزده ساعت در میان قله ها در تابستان به دور از هر آبادی و آبی حرکت کردم و نمی دانستم که به آبادی می رسم و آب و نانی خواهم داشت یا نه؟ اما هنگامی که روزه می گیرم به یاد آن ساعات بسیار سخت و طاقت فرسا، این امید را دارم که چند ساعت دیگر بر سر سفره افطاری می نشنیم و آب و نانی می خورم. این گونه است که روزه بر من آسان می گردد. من صبر را در سختی تجربه کرده ام و قدر این عافیت را می دانم، چرا که به مصیبتی گرفتار آمدم که بسیار جانکاه و سخت تر از این بوده است. پس قدر عافیت روزه را کسی داند که مصبیت بدتر را در چشم آورد.


  
  

علی همان کسی است که در عین اینکه بر افرادی حد الهی جاری می ‏ساخت و آنها را تازیانه می‏ زد و احیانا طبق مقررات شرعی دست یکی از آنها را می‏ برید بازهم از او رو بر نمی‏ تافتند و از محبتشان چیزی کاسته نمی‏ شد. او خود می‏ فرماید:

«لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی ان یبغضنی ما ابغضنی، ولو صببت الدنیا بجماتها علی المنافق علی ان یحبنی ما أحبنی، و ذلک انه قضی فانقضی علی لسان النبی الامی انه قال: یا علی لا یبغضک مؤمن، و لا یحبک منافق» " (نهج‏البلاغه، حکمت 42)

«اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم که با من دشمن شود، هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت، زیرا که این گذشته و بر زبان پیغمبر امی جاری گشته که گفت: یا علی! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی ‏دارد».

علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها. آن که فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمی ‏رنجد ولو اینکه شمشیرش بر او فرود آید. و آنکه فطرتی آلوده دارد به او علاقمند نگردد ولو اینکه احسانش کند، چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست.

مردی است از دوستان امیرالمؤمنین، با فضیلت و با ایمان. متأسفانه از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد.

امیرالمؤمنین پنجه راستش را برید. آن را به دست چپ گرفت. قطرات خون می‏ چکید و او می ‏رفت. ابن الکواء خارجی آشوبگر، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی استفاده کند، با قیافه ای ترحم آمیز جلو رفت و گفت دستت را کی برید؟ گفت: «قطع یمینی سید الوصیین و قائد الغر المحجلین و اولی الناس بالمؤمنین علی بن ابی‏طالب، امام الهدی... السابق الی جنات النعیم، مصادم الابطال، المنتقم من الجهال، معطی الزکاش... الهادی الی الرشاد و الناطق بالسداد، شجاع مکی، جحجاح وفی ...» (بحار الانوار، ج 40، ص 281 -282، چاپ جدید و التفسیر الکبیر فخر رازی، ذیل آیه 9 سوره کهف (ام حسبت أن.)

«پنجه‏ ام را برید سید جانشینان پیامبران، پیشوای سفیدرویان قیامت، ذی حق‏ ترین مردم نسبت به مؤمنان، علی بن ابی طالب، امام هدایت... پیشتاز بهشتهای نعمت، مبارز شجاعان، انتقام گیرنده از جهالت پیشگان، بخشنده زکات... رهبر راه رشد و کمال، گوینده گفتار راستین و صواب، شجاع مکی و بزرگوار با وفا».

ابن الکواء گفت: وای بر تو! دستت را می ‏برد و این چنین ثنایش می‏ گوئی؟! گفت: چرا ثنایش نگویم و حال این که دوستی اش با گوشت و خونم درآمیخته است؟! به خدا سوگند که نبرید دستم را جز به حقی که خداوند قرار داده است.

این عشق ها و علاقه ‏ها که ما این چنین در تاریخ علی و یاران وی می‏ بینیم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن می ‏کشاند.(منبع: : جاذبه و دافعه علی(ع)، شهید مطهری، ص 40)


90/4/1::: 8:0 ع
نظر()
  
  

پدر واژه آسمان است، همانند آسمان، صاف، زیبا، پرستاره و هستی بخش است. چونان که از آسمان بلند ، زیبا و استوار، آب صاف و شیرین زندگی می بارد. پدر نیز ،‌ آسمان استوار و صاف و زیبای هستی بخش است که در میان خاکیان هستی می آفریند.

پدر، واژه زندگی است. زندگی در وجودش موج می زند و در شیرین ترین لحظات چون نم نم باران بر خاک می بارد تا زندگی را در آن بارور کند. خاک سرد، تیره و مرده ، با باران آسمان زنده می شود و زیبایی و طراوات می گیرد و هستی سبز روشنایی در آن موج می زند.

پدر واژه زندگی آسمانی است. همان گونه که آسمان با بارش خود، خاک مرده را زندگانی می بخشد ، پدر نیز با بارش هستی بخش خود بر خاک مرده، زندگی، صفا، سبزی و زیبایی را هدیه می کند و در کالبد خاکی روشنایی روحانی و آسمانی می بخشد.

پدر واژه روشنایی است. وقتی در آسمان می درخشد، زمین تاریک و سیاه را روشن می سازد و حرارت و گرمای خاص می بخشد. این گونه است که خاک گرم شده، مهر می یابد و مهر می ورزد.

پدر، مهر آسمان است که بر خاک می تابد تا بسوزد و بتابد. ماه در آسمان به مهر پدر روشن می شود و نرم و گرم بر شب تاریک زندگانی می تابد تا کودک زندگی رشد کند و جان گیرد.

در کلمات قرآن، پدر کلمه وجود است که از آن تولد معنا می یابد. اگر پدر نبود، تولد معنایی نداشت. از این روست که خداوند پدر را درکنار خود می گذارد تا تولد و زندگی حقیقت معنایی خودش را بیابد. پس عبودیت اگر بایسته و شایسته آفریدگار است، بایسته و شایسته پدر است؛ چرا که تقدس پدر به بستر فیض بودن آفریدگاری است؛ از این روست که خداوند، پدر را شایسته احسان دانسته است؛ چرا که اگر خداوند آفریدگار و شایسته عبودیت است، پدر مجرای این آفریدگاری و مقام احسان الهی است. این گونه است که عبودیت خدا در کنار احسان پدر معنا می شود.(بقره، آیه 83)

هر گاه به پدر می اندیشدیم معنای حیات و زندگی و زندگانی را درک می کنم؛ زیرا بی واژه هستی بخش پدر، زندگی و زندگانی در دنیا معنایی نداشت. پدر کلمه کن وجودی است که بدان فیکون معنا می شود. آب حیات در ظلمت تاریکی خاک است که آهسته از آسمان چون باران می بارد و خاک را بارور می سازد و زندگی را معنای تازه ای می بخشد.

پدر معنای حیات است؛ زیرا کالبد خاک به دم او جان می گیرد و جسد بی جان به ترنم شبانه اش جان می یابد. پس پدر هم تن را جان و هم جان را جان می بخشد. از این روست که پدر جان جانان است؛ زیرا تن و جان را جان می بخشد.

هر دم، لحظه زندگی است و هر دم پدر، حیات آفرین. پس دم به دم بر این لحظات حیات آفرین، شاد باش باد. شادباشی که بی پایان است و تنها به دم و لحظه و روزی نمی بایست بسنده کرد و جشن و آذین بست.

اگر امروز و این دم را آذین کردم و امروز در اندیشه پدر شدم، محدودیت واژگان زمان من است؛ چرا که تا چون پدر شدن بسی فاصله است و تا درک معنای تمام و کمال پدر بی نهایت عقل فرومانده. اما من هرگز برای رسیدن به کمال، حق را فدا نکنم و به سبب رسیدن به کمال عبودیت، بندگی را سرباز نزنم. از این روست که با اتقان به کمال چشم می دوزم و امروز را به شادباش کمالی پدر آذین می بندم؛ چون کمال دین و اتمام دین در این روز جلوه گری کرد.

من امروز را آذین می بندم و به یاد واژه کمالی پدر، ذکر می گویم تا ذکر الله را تصدیق کرده باشم. امروز روز میلاد پدر جان جانان است. اگر امروز سیزدهم رجب است، روز علی (ع) است که نفس محمد(ص) است. در چنین روزی است که جان محمد و نفس محمد(آل عمران، آیه 61) در کالبد انسانیت دمیده شد و جان به جان جانان روشن و سرافراز گشت و ندای آسمانی : انا و علی ابواه هذه الامه، سروده شد. من امروز را آذین می بندم و جشن و سرور بر پا می دارم، زیرا امروز بود که اکمال دین و اتمام نعمت شد(مائده، ایه 3) و جان جانان بر هستی و کائنات تابید و هستی به مهر وجود پدری روشن شد که جان جانان جهان است؛ مگر نه این است که پیامبر(ص) مظهر هستی و عرش الله است؟ مگر نه این است که پیامبر(ص) کالبد و جان جهان است و نفس او علی (ع) یعنی جان جانان در این روز متولد شده و ظهور یافته است؟ پس امروز روز پدر همه هستی است؛ زیرا در چنین روزی هستی معنایی دیگر یافت.

پدر آسمان و مادر زمین است. پدر خورشید و مادر ماه آسمان است. حقیقت مادر به پدر معنا یافت و زمین در آسمان پدر جاری و روان گشت؛ چنان که نور گرم و مهربان مادر از ضیای خورشید مهر انگیز، مهرپرور و مهرآفرین به فرزند رسید. پس سلام و درود بر تو ای خورشید آسمانی! ای حقیقت مهر و روشنایی!

 

 


90/3/21::: 4:16 ع
نظر()
  
  

زمان امتداد آنات به هم پیوسته است و به یک معنا، زمان لازم ماده است و بیرون از ماده چیزی به نام زمان معنا و مفهومی ندارد. پس زمانی از زمانی دیگر تمایز و تفاوتی ندارد؛ اما می بایست توجه داشت که انسان در جهان ماده زندگی می کند و می بایست لوازم ماده را درک و بر اساس آن زندگی خویش را سامان دهد. همان گونه انسان در جهان ماده با نفسی در کالبد مواجه است که خواسته هایی دارد و می بایست برآورد شود هر چند که از آن به عنوان غرایز از آن یاد می کنیم، ولی همین لوازم ماده است که ما را برای ابدیت می سازد.

برخی از لحظه ها و زمان ها، زمان های سرنوشت هستند. ثانیه هایی که زندگی آدمی را چنان متحول و دگرگون می سازد که گاه امکان بازگشتی نیست.

لیله الرغائب، یکی از این لحظه های سرنوشت است. شبی است که آرزوهای آدمی برآورده می شود و فرشتگان در کمین آرزوها نشسته اند تا هر یک به سرعت و شتابی آن را برآورده سازند و گل مهر و محبت در دل های آدمیان بکارند. در این شب حتی مردگان در جهان برزخ به  انتظار نشسته اند تا هدیه ای از سوی بازماندگان به ایشان برسد و فرشتگان آن را در کاغذی از نور بپیچند و به ایشان هدیه کنند.

امشب ثانیه های تکرار نشدنی است. هر دم آن چونان دقیقه پایان، از ارزشی تکرار نشدنی بهره مند است؛ چرا که شاید این دم ها در سالی دیگر تکرار نشود و یا انسان حالی چون حال امروزش نداشته باشد تا آرزویی بر دل راند و بر بال خیال تا کران بیکران خدایی پرواز کند و از خداوند مدد و یاری جوید.

پر پرواز در امشب تا سدره المنتهی گشوده است و براق خیال تا اوج قاب قوسین او ادنی می پرد. پس در این شب چیزهایی را آرزو کنیم که شایسته مقام خدایی است نه چیزی را بخواهیم که شایسته مقام ماست. در آرزوهای خود بخل نکنیم ؛ چون اگر ما هر آن اندازه خرد و کوچک هستیم، به همان اندازه خداوند بزرگ و بی پایان است. پس آرزوهای خودمان را تا حد خدا بالا بریم و بزرگ ترین آرزوها را برای خود و دیگران بخواهیم. همان اندازه خود را خرد شماریم به همان اندازه خدا رابزرگ می یابیم و به همان اندازه که آرزوهای خود را بزرگ می شماریم خدا را کوچک می دانیم. پس بیایم آرزوهایی را بخواهیم که در اندازه خداوند است.

امشب شب رغائب است. رغیبه بخشش بزرگ است . پس بخشش را از خدایی بخواهیم که عظیم و اعظم است و در بزرگی و جلال و جبروت او کسی را بدان مقام نمی رسد. پس در این شب بخشش ها و هدیه هایی را به حد و اندازه بزرگی خدا بخواهیم و این قدر خرد و کوچک آرزو نکنیم.

امشب خداوند به زمین نظر می کند. مگر بارها از خدا نخواسته بودیم تا گوشه چشمی به ما کند. اکنون زمانی است که خداوند به تمام و کمال به زمین و زمینی ها می نگرد تا آرزوهای بزرگ ایشان را برآورده سازد و بخشش های بزرگی را به نیایش کنندگان هدیه کند.

امشب بخشش های بزرگی را از خدا می خواهم که بیرون از وصف است؛ زیرا کوچک ترین آن ها عاقبت به خیر نسل بشر، خلافت یابی همه انسان ها و متاله و ربوبیت همه آنان است و در مقام دیگر ، بروز و ظهور عدالت مهدوی (عج) در عصر ماست که عصر بی عدالتی ها و کفرگویی ها و پلیدی هاست. باشد تا خدایی شویم و همه در مسیر ربوبیت به حق رسیم و خدایی شویم. التماس دعا


90/3/19::: 8:39 ع
نظر()
  
  

سبک زندگی اسلامی با سبک زندگی غربی تفاوت های ماهوی دارد. این تفاوت ها ریشه در بینش ها و نگرش های متفاوت مسلمان با غیر مسلمان دارد. یک مسلمان، جهان را از زاویه خاصی می نگرد که از آن به هستی شناسی و انسان شناسی خاص اسلامی تعبیر می کنند. این گونه است که جهان و روابط انسانی معنایی دیگر به خود می گیرد.
از جمله تفاوت هایی که میان سبک زندگی اسلامی با غیر اسلامی می توان یافت، تفاوت خانواده های اسلامی با غیر اسلامی آن است.
ترکیب آب دوغ خیاری در زندگی غربی
در تفکر غیر اسلامی به ویژه غربی آن، زندگی زناشویی نوعی عقد و قرارداد همانند عقود تجاری دیگر است. هر کسی چیزی را در قبال چیزی دیگر می دهد. این بده و بستان است که خانواده ها را با ترکیبی خاص با هم جمع می کند. این گونه است که نوعی "ما" در خانواده غربی شکل می گیرد که نوعی ترکیب انضمامی است.
اگر بخواهیم این سبک زندگی را به شکل ساده تر توضیح دهیم می بایست آن را ترکیب آب دوغ خیاری دانست که دوغ و آب به هم مخلوط شده اند و نوعی پیوند عشقی در میان است، ولی این پیوند عشقی اصالت ندارد، زیرا هر یک همانند خیار در آب دوغ قابل جدا شدن هستند و می توان به همان سادگی از ترکیب جدا کرد؛ هر چند که به سبب خوردن شدن و غوطه خوردن در آب دوغ کمی تحلیل رفته اند و شکل و شمایلی دیگر یافته اند، ولی به هر حال، می توان خیارها را به سادگی از آب دوغ بیرون کشید. از این روست که در زندگی غربی "منیت" ها هم چنان باقی است و نوعی استقلال در خانواده های غربی می توان میان زن و شوهر شناسایی و ردگیری کرد. در این خانواده ها زن و مرد همانند دو شریک تجاری هستند که بر اساس مقدار سرمایه ای که در وسط گذاشته اند سود و زیان خود را بررسی و ارزیابی می کنند و خود را خوشخبت یا بدبخت می یابند. زن و مرد در اموال مستقل هستند و هر کسی برای خود شغل و درآمدی دارد. در این نوع خانواده ها مشارکتی و شراکتی، آن چه اصالت دارد، حقوق و تکالیف طرفین نسبت به یک دیگر است. از این روست که مفاهیمی چون ایثار، احسان، مودت، رحمت و مانند آن کم تر معنا می یابد و عفو و گذشت از خطا و اشتباهات یک دیگر بسیار سخت می شود.
اگر بخواهیم این نوع زندگی را در جلوه اسلامی آن بیابیم می بایست آن را همانند عقد موقت و صیغه و متعه اسلامی بدانیم. در زندگی زناشویی از نوع عقد موقت، آن چه اصالت دارد، ارضای خواسته های جنسی از سوی هر یک از طرفین است. از این روست که در آموزه های قرآنی از آن به عنوان استمتاع تعبیر شده است و خداوند می فرماید: فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا؛ اللّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا ؛ و زنانى را که مُتعه کرده‏اید، مَهرشان را به عنوان فریضه‏اى به آنان بدهید، و بر شما گناهى نیست که پس از تعیین مبلغ مقرّر، با یکدیگر توافق کنید که مدت عقد یا مَهر را کم یا زیاد کنید مسلماً خداوند داناى حکیم است.(نساء، آیه 24)
در این جا سخن از اجرت است. به این معنا که در عقد موقت و متعه، مرد، زنی را برای ارضای جنسی اجاره می کند و پس از پایان مدت قرارداد و پرداخت اجرت تمتع و بهره جنسی از هم جدا می شوند. در این جا اصولا سخن از عشق و مودت و رحمت نیست؛ زیرا هدف برآورده شدن یک نیاز غریزی و طبیعی است.
سبک زندگی غربی نیز نمادی از همین عقد موقت است که در آن زناشویی جنسی مراد است و بر اساس یک قراردادی زن و مرد در کنار هم زندگی می کنند تا برخی از نیازهای مادی و جنسی خویش را برطرف کنند.
خانواده اسلامی، ترکیب حلی
اما در تفکر اسلامی، زندگی زناشویی در شکل عقد دایم آن، دیگر یک عقد اجاره نیست؛ بلکه نوعی فنا و ترکیب خاص است؛ زیرا محور زندگی خانوادگی در اسلام، مودت و رحمت است که در سایه سار آن آرامش روحی و روانی برای مرد و زن فراهم می آید و هر یک در شرایط مناسب به کمال شایسته و بایسته خود می رسند. از این روست که از زندگی خانوادگی به عنوان حفظ نصف دین و ایمان یاد شده و بر ازدواج تاکید فراوانی شده است؛ زیرا نیمی از دین در حیاست که از طریق ازدواج به دست می آید و آدمی در شرایط روحی و روانی خاصی قرار می گیرد تا در مسیر رشد و کمالات گام بردارد و خدایی شود.
خداوند به صراحت در باره مفهوم ازدواج و زندگی زناشویی در اسلام می فرماید: و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛ از آیات و نشانه های خداوندی آن است که برای شما از خودتان زوج هایی بیافرید تا به سوی آنان آرامش و سکونت یابید و میان شما مودت و رحمت قرار داد.(روم، ایه 21)
بنابراین، سبک زندگی زناشویی در اسلام، بر اساس مودت و رحمت و احسان و ایثار گذاشته شده است و این تفاوت ماهوی با سبک زندگی بر اساس قرارداد دارد که اصالت بر بده و بستان است. این که شخص اهل رحمت باشد به این معناست که بی منت کاری را برای دیگری انجام دهد که ریشه در مهرورزی دارد.
برای رسیدن به هدف ازدواج یعنی آرامش که در آیه بیان شده است، هر یک از دو طرف می بایست از خود و "منیت" هایش بگذرد و دیگر خودی را در میان نبیند،‌بلکه با نوعی فنا در دیگری، کمال خود را بجوید. از این رو می توان گفت که اگر تا پیش از این یکی از دو طرف قند و  دیگری آب بود، باید چنان در هم ترکیب شوند که دیگر آب قند شوند به گونه ای که قابل تفکیک و جدایی نباشند. در این صورت شکل دیگری از وجود پدید می آید که طرفین معنایی ندارد و ما تحقق می یابد. از این روست که چیزی به نام استقلال باقی نمی ماند تا حقوقی به نام حقوق طرفین باشد.
البته از آن جایی که همه انسان نمی توانند تا این اندازه از "من" بودن خود خارج شوند و یک ترکیب جدید آب قندی را بوجود آورند، خداوند حقوق را نیز مورد توجه قرارداده تا حل اختلاف کند و زمینه برای بازگشت و در نهایت حل آب قندی فراهم آید و ترکیب خانواده اسلامی شکل گیرد. در این صورت است که هر یک از جان و دل برای دیگری کار می کند و چیزی به نام مهریه و حق و حقوق مردو زن نمی ماند؛ زیرا یک نفس واحد و یگانه ای شده اند که خشنودی و ارامش و رضایت دیگری را عین رضایت و خشنودی خود می یابند.
به نظر می رسد که آموزه های قرآنی در سبک زندگی خانوادگی بر آن است تا یک تجربه ابتدایی از فنای الهی در دو مقام راضیه و مرضیه را برای انسان فراهم آورد و انسان در شرایط مادی دنیوی فنای راضیه مرضیه را تجربه نماید. اگر کسی بتواند از مقام اطمینان و آرامشی که در وهله نخست ازدواج ایجاد می شود، عبور کند و به مقام رضایت طرفین دست یابد. این رضایت طرفین با فنای همانند آب قند امکان پذیر است به گونه ای که دیگر "من" در میان نباشد. اگر انسان این گونه زندگی خانوادگی را مدیریت کند، درک مفهوم فنای الهی که در آیات آخر سوره فجر بیان شده نیز برای او میسور می شود و به سادگی می تواند در همان مسیر کمالی مطلق نیز گام بردارد.
همان گونه که امیرمومنان(ع) نفس پیامبر(ص) دانسته شده(آل عمران، آیه 61) به گونه ای که حکم هر دو یکی است؛ هم چنین می بایست زن و شوهر این گونه یک نفس بشوند و همان معنای " خلق من انفسکم ازواجا" را به نمایش بگذارد.
زندگی اسلامی بر ترکیب حلی تاکید می کند به این معنا که زن و شوهر می بایست در هم حل شوند به گونه ای که دیگر قابل جدا شدن نباشند و "من " ها از میان ایشان برداشته شود. این جاست که رحمت معنایی دیگر می یابد.


  
  

نعل وارونه زدن کار غیر اخلاقی، غیر فرهنگی و ضد ارزشی است. برخی از مردم عادت دارند که ارزش ها را دور بزنند و گمان می کنند که این گونه رفتار می تواند توجیه گر رفتار آنان باشد و یا از اتهام عمل نادرست و زشت مبرا سازد یا این که زمینه موفقیت نهایی آنان را تضمین کند.
اما از نظر قرآن چیزی بهتر از صداقت وجود ندارد. هر گونه توجیه گیری بر خلاف اصول عقلانی و عقلایی و شرعی، رفتاری نادرست و باطل است و هرگز انسان را به مقصد و مقصود نهایی نمی رساند و در میانه منزل این بار کج به زمین می افتد یا رسوایی آن دامن گیر آنان می شود.
در فرهنگ جاهلی رسم این گونه بود که اگر مردم مکه برای حج از خانه خود بیرون می رفتند، تا زمانی که اعمال و مناسک حج را به تمام و کمال انجام نداده بودند،‌ اگر کاری برای ایشان پیش می آمد که می بایست وارد خانه شوند، به جای در از پنجره وارد خانه خود می شدند و اگر پنجره و روزنه ای نبود، در پشت خانه سوراخی می کردند و از آن جا وارد خانه خود می شدند و این را نشانه ای از تقوای خود بر می شمردند و گمان می کردند این گونه مراسم و آیین الهی حج را به درستی انجام می دهند؛ چرا که بر این باور بودند که حج گزار با لباس احرام نمی بایست وارد خانه شود. پس ورود به خانه خود را در ایام حج حرام می دانستند. با این همه می دیدند که کاری در خانه دارند و می بایست به خانه وارد شوند، پس راهی می جستند که بدون آن که به ظاهر حرمت شکنی کرده باشند، وارد خانه شوند. این گونه بود که از پنجره یا سوراخی که می کندند وارد خانه می شدند.
خداوند در آیه 189 سوره بقره ضمن نقد مجموعه ای از قوانین و رفتار ایشان به نقد این رفتار نیز می پردازد و می فرماید: یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُیُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَـکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ؛ در باره حکمت‏ هلالهاى ماه‏ از تو مى‏پرسند، بگو: «آنها شاخصِ‏ گاه‏شمارى براى مردم و موسم‏ حجّ‏اند.» و نیکى آن نیست که از پشتِ خانه‏ها درآیید، بلکه نیکى آن است که کسى تقوا پیشه کند، و به خانه‏ها از درِ ورودىِ‏ آنها درآیید، و از خدا بترسید، باشد که رستگار گردید.
به نظر می رسد که اعراب جاهلی برای خود افزون بر قوانین و آیینی که حضرت ابراهیم(ع) برای حج بیان کرده بود، آیین و قوانینی را افزودند تا این گونه رعایت بیش تر و دقیق تری کرده باشند و تقوای الهی را نشان دهند. این رفتار آنان همانند رفتار برخی از مسیحیان است که قوانین رهبانیت را پدید آوردند و در دین مسیحیت وارد کردند و خداوند در قرآن آنان را نقد می کند و می فرماید: ً وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا؛ رهبانیتی که بدعت گذاشتند ما آن را بر ایشان ننوشتیم و قانون نگرداندیم مگر آن که آنان خود به جهت خشنودی خدا آن را جستند،‌ پس چنان که بایسته بود رعایت نکردند.(حدید، ‌آیه 27)
البته این رفتار عجیب و غریب در میان اعراب جاهلی پیشینه هم دارد و شماری از رفتارها را قرآن گزارش می کند که آنان برای تقوای بیش تر و بهتر در پیش گرفته و آن را قانونی الهی و ابراهیمی دانسته اند. از این روست که در  جایی دیگر آنان را نقد کرده و می فرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ ؛ بگو چه کسی زینت های خداوند و روزی پاک و طیب را که برای بندگانش فراهم آورده، حرام کرده است؟(اعراف، ایه 32)
آیات دیگری را می توان یافت که بیانگر بدعت سازی ها از سوی برخی از مردمان به نام دین و خدا و تقواست. همین بدعت سازی های اهل متشرعه نامتشرع در حقیقت مانع جدی در سر راه تعالی و رشد اسلام در طول تاریخ بوده است. برخی یهودیان رفتار فردی حضرت یعقوب (ع) در نخوردن گوشت یا پیه حیواناتی را حکم الله دانسته و وارد دین یهودیت کردند.
مشکل این جاست که کاری را که دین نگفته به نام دین تمام می کنند و می خواهند به نام دین انجام دهند. اگر کسی بخواهد برخی کارها را انجام دهد یا ندهد، لازم نیست تا به نام دین بر خود حرام یا واجب کند.
اما عرب جاهلی و برخی مومنانی که رفتار جاهلی در پیش گرفته اند،‌این گونه رفتار می کنند و عرصه را بر دین و دینداران واقعی سخت می کنند. چه بسیار رفتارهای خود ساخته متشرعان که به نام دین دانسته می شود و اگر کسی بر خلاف آن رفتار کند، مواخذه شده و از دایره دین و دینداری بیرون رانده و مهر کفر بر پیشانی او می زنند.
صداقت اقتضای این را دارد که بگوییم ، این کارهای اصولا تا چه اندازه دینی است و بیان گر حکم الله است و اگر کاری است که خوشایند من یا گروهی است آن را به نام دین تمام نکنیم.
از آیه شریفه 189 سوره بقره می توان درس های بسیاری گرفت. یکی آن که اگر می خواهیم کاری را به درستی انجام دهیم از مسیرهای قانونی، عقلانی و عقلایی و شرعی آن برویم؛ زیرا النجاة فی الصدق؛ رهایی در صداقت است. اگر می خواهیم در کشوری کار فرهنگی بکنیم از راه های قانونی استفاده کنیم و اگر بجوییم آن راه های قانونی را می یابیم. اگر می خواهیم در جوانی تاثیرگذار باشیم از راه صداقت برویم و نخواهیم با مجادله و تهدید و وعید او را در مسیر حق قرار دهیم.
خداوند در این آیه می فرماید: هر کارى را از راهش وارد شوید؛ چرا که بکارگیرى روشهاى نادرست و غیر منطقى براى انجام امور و کارها، خلاف تقواست. بنابراین اگر می خواهید به حقیقت اسلام برسید می بایست از در آن علی (ع) و اهل بیت(ع) و ولایت وارد شوید. از  این روست که در برخی از روایات از باب جری و تطبیق ، علی (ع) را باب و اسلام دانسته است و پیامبر(ص) می فرماید: انا مدینه العلم و علی بابها؛ من شهر علم هستم و علی در آن است. پس هر کسی بخواهد به شهر پیامبر(ص) و حقیقت معارف الهی قرآن نبوی وارد شود می بایست از در علی(ع) وارد شود. پس تقوای الهی در این است که برای هر کاری راه طبیعی آن را پیدا کنید و از آن جا وارد شوید و گمان نکنید که با بیراهه رفتن و دور زدن می توان به مقصد رسید؛ چنان که دور زدن رهبری امیرمومنان(ع) ایشان را به مقصد نرساند و موجبات گمراهی بسیاری را فراهم آورد. البته تنها اهل تقوای واقعی هستند که در همه امور زندگی از راه های قانونی و طبیعی وارد می شوند و با کلاه شرعی و توجیه گیری نمی خواهند تا به مقصد برسند.


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >